مُراسلاتِ خیالات...
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
حضور محترم نایبخان اردلان، بعد از سلام و تحیات، معذور از جنابتان که لاعلاج به نوشتن دستخط به محضر مبارکتان هستم، مخلص کلام آنکه: قریب پانزده روز است که هرچه مکتوب و مرسول به محبسخانه پایتخت میفرستیم به جهت کسب حال میرزا جهانگیرخان، هیچچیز عایدمان نمیشود و اندوه بیخبری دست از سرمان برنمیدارد. چشم به راه بودیم، فرمان شاه کارگر افتد و ایشان خلاص شوند از بند، که تا این ساعت میسر نشده و هر روز بیخبری از جنابشان، به قاعدهی یک عمر، غم به جانمان روانه کرده و مرغ جان در این قفس، بیش از این تاب و توان ندارد. به جهت دلخوشکنک، گاهی گمان را بر این میگذارم که میرزاجهانگیرخان، رنجیده خاطر مطلبی شدهاند و پاسخ حقیر را نمیدهند؛ و ضرب و زورم همین است که با این لطائفالحیل، شیره بر سر دل بمالم که گمان به شومی نبرد.
نایبخان، بیش از این ما را به سختجانیمان اعتباری نیست. از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان، این یکی دو هفته ماضی را، به غیر از پیگیری امورات روزنامه، یا در پیاله فروشی موسیو آروانیان گذارندهام یا در دکان میرزاتقی سازگر. پنجه به جان میکشد انگار وقتی زخمه به تار میزند، شور و چهارگاهش، وقتی سر کیف باشد، دست تمام مسکرات عالم را از پشت میبندد. غم دنیا و مافیها از یاد و ذهن میرود به شنیدن صدای مضراب زدنش؛ و تا خانه که میرسم، هنوز نشئه آن آوای آسمانی میان گوشم هست. پیش از اینکه آوار این مصیبت سرمان هوار شود، به خانه که میرفتم و دهانم بوی امالخبائث میداد، بدریبانو تا یکی دو روز تلخی میکرد و هر کلامی که میگفت نفرین مادرانهای ضمیمهاش بود؛ این شبها اما زیاد پاپی نمیشود، سلام و احوالی و بعد سوال همیشگیاش را میپرسد، که بداند خبری از جهانگیرخان دارم یا نه، و همان پاسخ شب پاری را که میشنود، گوشهای میرود و سرش را به کاری گرم میکند، حال و احوال اهل خانه و اندرونی میرزا جهانگیر هم همین است که عرض شد.
نایبخان، تصدقتان، شما را به رفاقتمان قسم، اگر میتوانید و راه دستتان هست، به حرمت نان و نمک، پیجور وضعیت جهانگیرخان باشید، میدانم شما از منتفذین هستید و قطع یقین، راه دستتان هست که پیگیر شوید، بلکه خط و خبری از مشارالیه به دستمان برسد. بیخبری هلاکمان نکند، پیر و رنجورمان خواهد کرد. علاوه بر این، همشیرهی جهانگیرخان، بیش از این تاب دوری ندارد، هر روز خدا، جلوی در محبسخانه است و اشقیای جور، جوابش را که نمیدهند هیچ؛ صد جور طعنه و خبر ناخوش بارش میکنند و صد مَن به خانه بر میگردد. خدا را خوش نمیآید، کاری اگر از دستتان میآید تمنا دارم که مضایقه نفرمایید. جسارت نباشد، معروضم که لطف جنابتان، بیمزد نخواهد بود، در حد بضاعت و نه البته به کمال الطفتان، جبران زحمات خواهم نمود انشالله. جهان و هر چه در او هست، سهل و مختصر است/ ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمیخواهم از دست بدمت، پس دوستَت ن+دارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو چاقویی هستی که من در درون خودم میچرخانم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرا در آغوش بگیر