چیزی که بعد رفتنش جا موند

#سه_فصل_عشق

برای تویی که عزیزم بودی و عزیزت نبودم، تو که کنارت بودن آسونترین کار بود و اما الان دیگه نیست. اولین و آخرین نوشتهٔ اینجا برای تو.

بعد رفتنت جای خالی نبودنت رو به بغض های گلوسوز، دود توی سینه و حرف های پژمرده نشنیده دادی

ای کاش که قبل رفتنت سرم رو توی سینت قایم کرده بودم و حرف هام رو، همشونو، اشک میکردم روی پیرهنت تا حداقل جزیی از من می‌موند روی بخشی از تو.

زخم قدیمی کوچیکم، تورو برای افکارم نمیخواستم، میخواستم که حرفات رو بشنوم، نه اینکه تصور کنم اگر اینجا بودی چی میگفتی، میخواستم بوی عطرت رو به واسطه حضورت کنار خودم بشنوم نه اینکه عطرت رو به در و دیوار اتاق بزنم تا فرض کنم اینجایی.

این رو میخوام که بدونی، یه روزی کل دنیارو دنبال دست نوشته هات و اون دفتر کهنه می‌گردم و تمامشون رو می‌خونم. باید بدونم عزیزم، آیا هرگز دوستم داشتی؟ حتی اگر نداشتی هم حق داشتی، من لایقش نبودم…با این همه خودخواهی نباشه اما کاش که میدونستم.

احتمالا بقیه زندگیم رو هم به تو فکر کنم،اولین سکوت هر صبح بعد بیدار شدن و آخرین دغدغه هرشب وقتی همه جا غرق تاریکی بشه، تو خواهی بود.

میخوام که بیشتر برات بنویسم اما وقتی قرار نیست حتی یک کلمه ازم بشنوی چه فایده؟ وقتی کلمه هام برای توصیف سوزش ته دلم کم میان چرا تلاش کنم؟ کدوم کلمه رو بگم که توصیف کنه:  "هنوز دوستت دارم ولی دیگه نمیخوامت" یا " دیوانه وار به فکرتم و هر ثانیه ام رو پر کردی ولی نمیخوام بدونی"

نه آدم رفتن بودی نه آدم موندن. پیله کرده بودی و پروانه نمیشدی.تنها خاطره ام ازت شد عشق ناکام و معشوقی که اسیر ترس شد.

ازت خواهش میکنم هرجا رفتی و هرکاری کردی،با هرکسی بودی خوشحال باش. اگر تو شاد باشی شاید من هم تونستم جلوی فرو ریختنم رو بگیرم