Dont worry darling

بهترم عزیزم
زندگبم لدون تو روی روال میگذره و دقیقا شده مثل همون روز هایی که اشنا نشده بودیم
البته با یک احساس خلا که بهش اضافه شده و الان پنج ماهه که این خلا هست همون قدری که نمیدانستم که دارم از یک هیولا بت میسازم و میپرستم
نبودنت مانند یک خلا و نیستی یک سیاهچاله روحم را کم کم میمکد و سوال هایی که خودشان را نشان ذهنم میدهند و با تمسخر به من میخندند هم امانم را بریده و این که جواب اکثرشان را میدانم بیشتر عذابم میدهد
اگر بخواهم از خلا نبودنت بیشتر بگویم پس بدان گاهی که از دور و بری هایم دلم میگیرد گوشی ام را باز میکنم که به تو پیام بدهم و وقتی که یادم می افتد که نیستی و وقتی دلیل نبودنت به یادم می اید بی مهابا اشک میریزم و بی مبادا فریاد میکشم
ذهنمم که اشفته تر از همیشه چند دقیقه به صدای آن خانم در ترانه ی نرجان از قاف گوش میدهد و چند دقیقه هم به صدای پوتک آهنگ شکست آلبوم کاناشی
گاهی هم با حسرت گذشته به جزئیات تنت می اندیشد و گاهی هم ساکت به صدای مداد چوبی داخل دستم گوش میدهد
الان تنها فرد قابل اعتماد داخل زندگی ام خودمم و به همین دلیل فقط خودم از حال خودم خبر دارم. جلوی همه ماسک میزنم و اگر کسی از دردم پرسید با لبخند برایش میگویم تا از شدت عذابم آگاه شود
الان هر روز صبح بهت صبح بخیر نمیگم بهت پیام نمیدم و بهت زنگ نمیزنم و برای این که شبیه آن دروغی که گفتی باشم تغییر نمیکنم ولی هنوز هم به یادتم و ازت مینویسم
اگر بهم نشون بدی که تمایل داریی تغییر کنی و عوض بشی کنارت هستم و خلاصه اگه بخوام مفهوم کل نوشتم رو بهت بگم اینه که
دوستت دارم
هنوز هم به یادتم
بهت باور دارم
دلتنگتم و با این که پنج ماه از نبودنت میگذرد هنوز هم زخمت تازست
ولی در کل با همش کنار اومدم و الان واقعا بهترم هرچند تنها تر از هر انسانیم که روی زمین هست