موبایل: روزنه‌ای به تنهایی

اعتیاد من به موبایل با تنهایی شروع و بعد با افسردگی تشدید شد. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم ارتباط صرفا یک بهانه بود برای این که از خودم فرار کنم. اما من آن زمان درکی از این موضوع نداشتم. کسی هم نبود کمک کنه. صرفا خودم بودم و خدا.

سال ۹۶ چند ماه هلند زندگی کردم؛ دانشجوی ارشد دوره مشترک سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی شهری بودم. ترم اول هلند بودم و ترم دوم انگلیس. هلند شرایط روحی خیلی خوبی داشتم چون از مشکلات ایرانم آزاد شده بودم و شرایط نبستا پایداری پیدا کرده بودم.

کریسمس سه سال پیش، وراتساوا، لهستان
کریسمس سه سال پیش، وراتساوا، لهستان


زندگی هلندی

اوایل سخت بود. هنوز شهریه‌ام را نگرفته بودم، تکلیف محل سکونت‌ هم معلوم نبود. یک ماه اول چالش سنگین پیدا کردن اتاق یا آپارتمان داشتم. نگم براتون پوستم کنده شد تا سروسامان بگیرم. بعد هم تکلیف‌ها و امتحانات دانشگاه را با دقت پیگیری می‌کردم. محیط کتابخانه معمولا شلوغ بود و همه مطالعه می‌کردند. جنب و جوش خوبی داشت و تقریبا از بقیه ملیت‌ها می‌دیدم. پس کمتر حس تفاوت داشتم.

آن زمان من واقعا نیازی نداشتم در موبایل غرق بشم چون محیط اینقدر جذاب و خوب بود که احساس غریبی و دلزدگی نمی‌کردم. علاوه بر آن، احساس امنیت عاطفی داشتم.

برای این که احساس تنهایی نکنید فقط یک دوست صمیمی کافی هست؛ من دو تا داشتم. سامان رو از دوره لیسانس می‌شناختم. رگ خواب هم دست‌مون بود. نیما رو هم در هلند اتفاقی پیدا کردم؛ از بچه خراسانی‌های خونگرم و ریشه‌دار بود. عصرها که بیکار می‌شدم یا زمانم آزادتر بود می‌رفتم دفتر (office) وحید؛ عموما با هم برنامه کمدی می‌دیدیم می‌خندیدیم. بعضی وقت‌ها هیچ جا نمی‌رفتم اما احساس تنهایی هم نمی‌کردم چون بچه‌ها بودند. این که حس کنی یک نفر کنارت هست یکی از بزرگترین نعمت‌های دنیاست.

تفریحاتم در هلند غنی و مایه‌دار بود. فرصت‌های زیادی بود که فرهنگ‌های دیگر رو بشناسم. مراسم، مهمانی، دورهمی. با جامعه هم ارتباط داشتم. چهارشنبه شب‌ها برنامه «Meet and Eat» بچه‌های بین‌الملل دوره هم جمع می‌شدند و لحظات خوبی داشتیم. آدم‌هایی که دور از وطن‌شون زندگی می‌کنند، همدیگه را بهتر درک می‌کنند. با چند تا از دخترهای ترک رابطه خوبی داشتم اما رفت آمد نداشتیم؛ دلیل عمده‌اش موانع زبانی (language barrier). اگر به مهاجرت فکر می‌کنید حتما روی چند زبان سرمایه‌گذاری کنید!

با کمک هزینه دانشجویی‌م یک دوربین خریدم رفتم شکار موقعیت‌ها. آن زمان استفاده از اینستا آگاهانه و بااختیار بود. دنبال لایک نبودم؛ می‌خواستم حس لحظه را ثبت کنم.

شروع تنهایی

وقتی به انگلیس آدم ورق کم کم برگشت. ترم دو درس‌ها نسبتا تکراری بود و مثل قبل جذابیت نداشتند. روی سوار بودم اما محیط شهر و دانشگاه کلا با هلند فرق داشت. در هلند عموما دانشگاه سر به سر شلوغ بود و احساس تنهایی نمی‌کردم. فضاها و امکانات همگانی‌تر بودند، در انگلیس فردی‌تر. دانشگاه کاردیف امکانات بیشتری داشت، فضای کار و مطالعه به مراتب بزرگتر و تراکم استفاده کننده‌ها کمتر بود.

ترم دو چند واحد کلاس داشتیم و درگیر بودم. زندگی انگلیس هم تازگی‌های زیادی داشت. سرم گرم اکتشاف و یادگیری بود. با این حال جای خالی کانون گرم احساسی عاطفی خالی بود. یک همکلاسی چینی داشتم. بهم پیشنهاد می‌داد دوست دختر پیدا کنم. یک دختر بیست و خورده‌ای ساله بود با یک بچه چند ساله. منطق ساده‌ای داشت: «آدم تنها شکننده‌ست. وقتی به احساس آدم رسیدگی نشه پژمردگی و دلزدگی همراه می‌یاره. اصلا چطور می‌شه زندگی کرد؟» حرفش کامل درسته. چینی‌ها چه اصول تربیتی آموزشی درستی دارند.

با دخترهایی از عمان، کویت و کلمبیا ارتباط گرفتم اما آن چیزی که می‌خواستم ازش بیرون نیامد. پیشینه مشترک فرهنگی و زبان بنظرم خیلی مهم‌ند. متاسفانه ما در کاردیف اجتماعی ایرانی نداشتیم. حتی یکبار که دختر ایرانی پیدا کردم برخورد سردی داشت. جدا چرا ما ایرانی‌ها از هم بیشترین فاصله را می‌گیریم؟ من حتی یک دوست بدرد بخور ایرانی نداشتم. علاوه بر این‌ها من سخت از پوستم بیرون می‌آیم. با همه تا مرحله دوستی و خوش و بش راحتم اما براحتی کسی را به مرحله امن دلم راه نمی‌دهم.

واقعا هر کسی که هم‌نشین خوبی پیدا می‌کنه یه قسمت مهم نیازهای عاطفی‌ش رو برآورده کرده.

حضور تنهایی

یک دوره شش ماهه برای کار‌آموزی رفتم لهستان. آنجا یک ارتباط دور با یک دختر ایرانی شکل دادم که به غایت چرند بود. آدم ایران، دوست شدیم، برگشتم. فکرش را بکنید به جز چند روز اول آخر، کل رابطه با موبایل بود. بنظرم آدمی هرچقدر هم که تشنه باشد نباید آب لجن سربکشد چون وضعیت را به مراتب بدتر می‌کند. من این اشتباه را کردم.

دوست اشتباهی بر وسعت تنهایی اضافه می‌کند. آن رابطه دور قسمت عمده‌اش به حل دعوا گذشت. باید بیشتر انرژی عاطفی روانی می‌گذاشتم تا مناقشاتمان را حل و فصل کنم. در رابطه‌های حضوری کیفیت بالاتری از درک شدن را تجربه می‌کردم. حالا سوال اینجاست: انتخاب بین کسی که زبانش را نمی‌فهمی یا هموطن ناهم‌دل.

در ایران گزینه‌های انتخاب و گشتن بسیار زیاد هست اما خارج کشور مناسباتش فرق دارد.

در شهری که هیچ سابقه مشترکی با آن نداری، کسی تو را نمی‌فهمد، با آسمان سرد و ماتم‌زده، تنها سایه‌ات در کنارتوست.

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.

من در آن رابطه‌ی دور (long distance relationship) به شدت اذیت می‌شدم؛ دوری، مخصوصا در مراحل اول رابطه از آدم‌ها توهم می‌سازد. انباشت توهمات و انتظارات برآورده نشده رابطه را فرسایشی می‌کند. من باید از یک جایی رابطه را قطع می‌کردم اما نکردم. فکر می‌کردم تلفنی قطع (cut) کردن اخلاقی نیست. از طرف دیگر نیاز هم داشتم.

احساس جدا افتادن گزنده‌تر بود. دلم می‌خواست کسی صدایم را بشنود. پس با همان ارتباط موبایلی کنار آمدم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم اشتباه مهلکی بود. موبایل نه تنها حس ارتباطم را بهتر نکرد، آرامش و خلوتم را هم گرفت.

تبلیغات رمانتیک هستند. آدم‌ها مهربان و صمیمی با عشق کنار هم زندگی می‌کنند. آن‌ها صمیمیت می‌فروشند. در دنیایی که من می‌شناسم آدم‌ها خیلی تنهاتر از این حرف‌ها هستند.
تبلیغات رمانتیک هستند. آدم‌ها مهربان و صمیمی با عشق کنار هم زندگی می‌کنند. آن‌ها صمیمیت می‌فروشند. در دنیایی که من می‌شناسم آدم‌ها خیلی تنهاتر از این حرف‌ها هستند.


خلوتی که موبایل از بین می‌برد

تلفن همراه صرفا یک توهم رابطه می‌آفریند. آدم‌ها را ظاهرا به هم نزدیک می‌کند وقتی واقعا در دو دنیای متفاوت‌ند. من قسمت مهمی از عمرم را به باد دادم تا بفهمم پذیرش تنهایی قدم بزرگی برای رسیدن به آرامش و رهایی‌ست. شیوه‌ای که تنهایی‌ات را دوست داری، به دیگران یاد می‌دهد چطور تو را دوست داشته باشند.

طنز تلخ تنهایی در این است که ما همه در یک زمان آن را احساس می‌کنیم، با همدیگر.

ارتباطِ بی‌اختیار

من در این مدت سفرهای خوبی رفتم. با گروه‌های خوبی دوست شدم. لهستان سرزمین شگفت‌انگیزی‌ست. به اردوگاه کار اجباری رفتم، ورشو، آلمان، پراگ. اما وقتی احساس تنهایی آمیخته به دلتنگی وجودم را تسخیر می‌کرد شکننده می‌شدم. هیچ چیز نمی‌چسبید جز کلمات فارسی! من معتاد بودم و صمیمت، مورفین که با موبایل به خودم می‌زدم.

واقعا یک آدم چقدر می‌تواند به این خاک و زبان احساس تعلق داشته باشد؟ تعلق خاطرست یا ناتوانی؟ مرز دلبستگی و وابستگی کجاست؟ فارسی آهنگ دلنشینی‌ست که جانم را تازه می‌کند. عطر زنانه دلنوازی دارد که با هیچ چیز جایگزین نمی‌شود. ای کاش احساسات نوستالژیکم را کنترل می‌کردم تا گرفتار آن رابطه مضخرف دور (long distance) نمی‌شدم.

توهم در دسترس بودن

موبایل فرصت دلتنگی را از آدم می‌گیرد. هر لحظه که اراده کنی زنگ می‌زنی، پیام می‌گذاری و تمام. کاش می‌شد به جای موبایل باید به دیگران نامه نوشت. بعد چند روز منتظر ماند تا نامه برسد و نتیجه‌اش مشخص شود. لابلای این رسیدن‌ها چه نگرانی‌ها، فکرها و حس‌هایی که نمی‌آیند و بروند. با آن ایمیل هم به نتیجه می‌رسی، یا پیامک سریع‌تر اما آن حس رضایت عمیق و درونی را نمی‌دهد.

رشد یک چیزهایی زمان می‌برد. رشد، علاقه، عشق، امید صبوری می‌خواهد. ترسیدن از زندان زندگی راه رهایی از آن نیست؛ فکر می‌کنم مکانیزم ذهن و بدن ما با همین محدودیت‌ها بهتر جواب می‌دهد. باید ازین اضطراب و بی‌قراری بی‌هوده کم کرد. صبوری کرد تا نامه برسد. انتظار کشیدن به زندگی عمق می‌دهد.

شبی در کنار دوستان و آشنایان
شبی در کنار دوستان و آشنایان

سوالاتی که در سرم می‌چرخند

می‌خوام این نوشته را با یک سوال از خودم تمام کنم؛ چرا اینقدر احساس بی‌قراری و بی‌تابی می‌کردم؟ این حس گزنده و تلخ تنهایی از کجا ناشی می‌شد؟ من چندین سال دور از خانواده زندگی کردم؛ منطقا نباید این جوری واکنش نشان بدهم.

مهم‌تر از همه چقدر این برای بقیه ما ایرانی‌ها محتمل هست؟ چون من ایران را دوست دارم و برونگرا هستم میلم این طور بروز کرد؟ یا چنین زبانه‌های آتشی در دل دیگران هم هست؟ خیلی سوال شد.?

ادامه ماجرا

فکر می‌کنم برای رسیدن به پاسخ‌ها بهتر هست قطعه‌های دیگر پازل را کنار هم بگذارم. خصوصا این که وابستگی من به موبایل در شش ماهه بعدی که به انگلیس برگشتم شکل وحشیانه‌تری گرفت. آن زمان افسردگی مرا به سمت موبایل کشاند که به مراتب از تنهایی خطرناک‌تر بود.

ادامه