به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
از جنین آدمیزاد تا یادگیری زبان و باقی قضایا
جنین آدمیزاد دیدید؟ روزهای اول مثل کرم است؛ یک کرم خنگ! در هفتههای هشتم نهم بعد شبیه بچه قورباغه میشود. دم، کله و بدن، فقط همین. هنوز خبری از بقیه اعضا و تشکیلات نیست. در ماههای بعدی به همه چیز شبیه است به جز بچه آدمیزاد. شاید بگویید جنین جوجه است یا لاکپشت یا حتی دایناسور. آن دم کوچک غلطانداز است؛ هر آدم عاقلی را گمراه میکند.
نهایتا بعد از نه ماه فندق قشنگی بدنیا میآید که عمه و خاله و عمو دلشان برایش قنج میرود. بوس بوس میکنند و مثل پروانه دورش میچرخند. «الاهی مامانت فدات شه. بابات قربون چشمای عسلیت بره.» قربان صدقه بچهای میروند که اگر چند ساعت به دادش نرسید تلف میشود. یعنی عقل طبیعت در همین حد است؟
(مادر طبیعت) نمیشد یک موجود کاملتر بزاید؟
بچه انسان نازپروده بزرگ میشود
بچه گاو از همان روز تولد میتواند روی پایش بایستد. در طی یک هفته به چنان رشدی میرسد که تکلیفش با این دنیا معلوم است! بچه آدمیزاد تازه بعد از چندین ماه زبان باز میکند. منظورم این نیست که از گاو هم کمتریم؛ سبک رشدمان فرق دارد.
چند وقت پیش در راز بقا توضیح میداد نوزاد یک گونه گوزن که در میانه مهاجرت فصلی به دنیا میآمد در همان روز اول چندین کیلومتر میدود! اگر در همان روز اول چند ده کیلومتر نمیدوید از قافله جامیماند و تلف میشد. واقعا رقابت منصفانهای نیست که از همان روز اول پا به پای گوزن بزرگها بدوی و برای زندگیات دست و پا بزنی. حالا مقایسه کنید با نوزاد آدمیزاد که در پر قو بزرگ میشود و تا چند ماه راه نمیرود!
نارس و ناقص بودن در سرشت انسانهاست!
بچه آدمیزاد نارس بدنیا میآید. از همان ابتدای جفتگیری شکلش به آدمیزاد نرفته است اما طبیعت با صبر و پشتکار آن قورباغه را به نوزاد تبدیل میکند. اگر نوزاد بخواهد رشد بیشتری بکند سرش از رحم رد نمیشود و خودش و مادر را با هم به فنا میدهد. پس رشد و شرایط ما اقتضا میکند همین جور نارس و ناقص بدنیا بیاییم تا مثل همان جنین رشد کنیم. تازه بعد از چند سال میشویم یکی از آن گوزنهای وحشی که میتواند چند ده کیلومتر را بدود!
یادگیری خیلی از مهارتها مثل زبان رشد ارگانیک دارد.
یادگیری زبان یعنی زائیدن شخصیت جدید
یک مثل معروف میگوید: «یادگیری زبان خلق یک شخصیت جدید است.» یعنی یک زبان جدید با خودش نگاه، باورها، رفتارها و منش جدیدی میآورد. من به تجربه دیدهام که زبانآموزان ابتدا یک دوره نهفتگی دارند. مثل جنین هنوز ظاهری ندارد. فقط کم کم شکم متورم میشود اما خبری از زایش آن شخصیت جدید نیست.
حدودا یکسال زمان میبرد تا آن شخصیت جدید متولد شود. برای بعضیها زودتر، بعضی دیرتر. عموما یکسال. یکسال تمرین درست درمان مهارتهای زبانی را به جایی میرساند که نمود پیدا میکند. مهارت زبانی به چشم میآید. از این به بعد این ابعاد پختهتر میشوند:
کلمات: تا یکسالگی فرد قواعد و اصول کلمات را درک میکند. مثلا این که بعضی کلمات چند معنی دارند، جایگاه در جمله چطور با معنی در رابطه اس؛ تلفظ بعضیها مشابه است با املای متفاوت (homophones)؛ شیوه خواندن چطور است (pronunciation). صرف افعال، افعال چند تکهای (Phrasal verbs).
ساختارها: ساختار عمدتا به گرامر برمیگردد اما چیزی ورای آن است. شیوه ترکیب مفاهیم و کلمات در چیدمانها. ساختارها از ساده به پیچیده تبدیل میشوند.
موقعیتها: این قسمت به حالات روحی روانی و شرایط برمیگردد. مثلا چطور در حالات روحی روانی چطور از زبان استفاده کنیم. یا در مکانها و زمانهای مختلف چطور خودمان را ابزار کنیم.
بعد از یکسال ذهنتان با موقعیت جدید خو میگیرد. از آن به بعد دامنه لغاتتان گسترش مییابد. سه قسمت فوق غنیتر و قویتر میشوند. عمق پیدا میکنند.
فکر میکنم همین شیوه را میشود به سایر مهارتها تعمیم داد.
یادگیری هر مهارتی همانند پروراندن جنین است!
یادگیری هر مهارتی دوره نهفتگی دارد. شاید مثل زبان یکسال نشود اما زمانی طول میکشد تا جنین آن در ذهن پخته شود و نهایتا به مرحله وضع حمل برسد. باید ایدهها، اصول، ساختارها، قواعد، مفاهیم در ذهن خیس بخورند تا حالت بیشکلی، به کرمی و دایناسوری و نهایتا یک شکل منطقی درآیند.
اینجا زمان حیاتی است. اگر انتظار دارید از ابتدا یک مهارت درسته بزائید، مهارت یا ناقصالخلقه درمیآید یا مرده. باید اصول آن مهارت در ذهنتان خیس بخورد تا کم کم نقاط به هم وصل شوند. ایدهها و مفاهیم وارداتی نیستند؛ بلکه در ذهن خلق میشوند.
حتی زمانهایی که به حواستان پرت کار دیگری است ذهن کار خودش را میکند. لایههای زیرین فعالانه تکهها را زیرو رو میکنند تا ارتباطات درست از آب درآید. فقط کافیست تسلیم نشوید. تغییرات کوچک را ببینید.
تا اینجا توضیح دادم که رشد با سادهترین چیزها و به شکلی غیرمتعارف شروع میشود. حالا در مورد مهمترین سد رشد حرف میزنم: کمالگرایی!
از کمالگرایی یعنی قطع نسل؛ توقف رشد!
کمالگرایی اساسا با رشد طبیعی انسان جور در نمیآید. شاید برای گاو و گوزن درست باشد اما قطعا برای آدمیزاد با این وضع روحی روانی و جسمی جواب نمیدهد. کمالگرایی یعنی از شکلهای بیریخت، حالتهای کرمی و انعطافپذیر پرهیز کنی و حاصل نه ماه بارداری را از همان ابتدا بخواهی.
عموما ذهنهای بیش فعال (overthinking) بیش از آن که عمل کنند در دنیای ایدهها و تصاویر خود غرق میشوند. یک چیزی از مطلوبشان میسازند به کمتر از آن رضایت نمیدهند.
باور کنید اگر رحم شیشهای بود این افراد هیچوقت باردار نمیشدند یا باردار نمیکردند! برای همین طبیعت جنین انسان را از دید ما دور نگه داشته تا آن طرحهای کرمی و جقول بقول را نبینیم و نسل بشر ادامه پیدا کند. رشد ما در گرو همین شکلهای عجیب غریب و پرت و پلاست که در طول زمان شکل درستی به خودش میگیرد.
کار را عقبانداز تا وقت مناسبش برسد!
چند بار یک کار کوچک را به امید زمان مناسب به عقب انداختید؟ منتظر ماندید که یک کار درجه یک و بیعیب انجام بدید. غافل از این که زمان منتظر کسی نمیماند. گاهی کمالگرا سالها منتظر وقت مناسب میمانند. نهایتا باید یکجایی شروع کرد. بابای من بالاخره در ۶۱ سالگی زبان خواندن را جدی شروع کرد. سالهای قبل میترسید یا وقت نداشت.
گاهی یک کار درجه سه اما به وقت به مراتب بهتر از کار درجه با تاخیر (زیاد) است! شاید اصلا آن زمان مناسب هیچوقت نرسد. خوب تکلیف امیدها و آرزوهایی که میمیرند چه؟
نترسید که ممکن است کاری خراب شود. شما اولین قدم را بردارید و شکل کج و معوجتان را بسازید. بعد به شکل طبیعت وقت داریم که اصلاحش کنیم.
رشد تدریجی و ارگانیک در فرهنگ ملل
انگلیسیها مثل بانمکی دارند. میپرسند: یک فیل را چطوری میخوری؟ جواب میدهند: هر زمان یک لقمه. (به فارسی بهتره بگیم لقمه لقمه).
چینیها مثل معروفی دارند که جز اصول فکری فرهنگشان است. احتمالا شما هم شنیدهاید که یک سفر هزار فرسنگی با اولین قدم شروع میشود. چقدر عمیق و انسانی. سفر همین زندگی است؛ یادگیری هر مهارتی.
زنده بمانید، هم جسمی هم روحی
یکبار دیگر به جنین آدمیزاد نگاه کنید؛ به خاطر بیاورید که من، تو و همه آدمها همین مسیر را طی کردهایم. ما آدم بزرگها با همین اسپرم کوچولوها و در طول زمان طولانی ساخته شدهایم. خسته نشدهایم؛ بیطاقتی نکردهایم. ما این مسیر طولانی را برای رشد و بقا طی کردهایم پس برای یاد گرفتن هر مهارت دیگر هم میتوانیم طی کنیم. کافیست زنده بمانیم. هم جسمی، هم روحی.
زنده ماندن روح یعنی سوال داشتن، تشنه بودن، عطش داشتن. مهارتهای بزرگ با سوالهای کوچک و استمرار ساخته میشوند. از اشتباه کردن نترسید. باور کنید بسیاری از ترسهای ما آموخته شدهاند. خیلی جاها غریزهتان درست میگوید. هنر ما به عنوان انسان همین است که کارهای کوچولوی بیقواره را جوری کنار هم بگذاریم که محصول نهایی یک فندق گوگولی بدنیا بیاید.
میخواهم حسن ختام حرفم شعری از مولانا باشد:
آب کم جو تشنگی آور بدست ... تا بجوشد آبت از بالا و پست
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناگاه «افسردگیِ فصلی» بیخبر از راه میرسد
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهربانی از دل خودتان شروع میشود
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۰ جمله محبتآمیز برای خودتان