می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
معرفی کتاب | "پیاده روی و سکوت؛ در زمانه ی هیاهو"
نمیدونم چقدر به مقوله ی سکوت در زندگی فکر کرده اید! اصلن به سکوت به عنوان نیاز تو زندگی نگاه کردین یا نه! برای خودِ من سکوت پُلی بوده برای رسیدن به سرزمین افکارم. جایی برای رسیدن به خودیابی یا همان خودشناسی. خودشناسی همان دغدغه ی این روزهای من! درسته که در روزگارِ پُر هیاهویمان، "سکوت" واژه ی غریبی است؛ اما این دلیلی بر انکارش نیست؛ همه ی ما به سکوت نیاز داریم. قضیه رو کمی فلسفی کردم. شایدم پیچیده! شایدم دلیلش این باشه که جدیدا مشغول خوندن کتابایی شدم که یه نَموره سَرَکی تو دنیای فلسفه زدن؛ البته ناگفته نماند که این سَرَک کشیدن به این دنیای عجیب (فلسفه)، همچون سَرِ اَنگُشت زدن به درون ماستی است که نمیدانی تُرش است و یا شیرین و فقط قصد در مزه مزه کردنش داری و بس! وگرنه زیاد اهل وارد شدن به فلسفه نبوده و نیستم!
کتاب "پیاده روی و سکوت؛ در زمانه ی هیاهو" نوشته ی ارلینگ کاگه، کتابی است که جدیدا بر مبنای علاقه ام به مبحث پیاده روی و خودیابی خوندم. این کتاب نگاهی فلسفی به مقوله ی سکوت و پیاده روی داره اما به گفته ی خود ناشرش که میگه:" این کتاب فلسفه رو ساده نمیکند بلکه از ابهتِ هراس آورِ فلسفه میکاهد"، کتابِ سخت و پیچیده ای نیست و نویسندش خیلی ساده و شیرین از مبحث سکوت و نیازی که به اون داریم میگه و همچنین از معجزه ی پیاده روی حرف میزنه. ارلین کاگه تو این کتاب از ماجراجویی هاش همچون سفر تنهایی به قطب جنوب میگه و از پیاده روی های مکاشفه گونه اش به سراسر دنیا حرف میزنه.
برش هایی از متن کتاب:
قطب جنوب آرام ترین جایی است که می شناسم. وقتی تنها به سوی قطب پیاده راه سپردم، در آن پهنه ی بی کران و مُمتد، صدای هیچ بنی بشری جز خودم به گوش نمی رسید....
سکوت مونس من بود. در تنهایی و انزوا، بی هیچ تماسی با دنیای بیرون، وادار شده بودم بیشتر در افکار و عقایدم تامل کنم. و حتی شدیدتر از آن در احساساتم.
جملات ارلین کاگه تو این کتاب اغلب منو به فکر فرو میبرد! بعضی اوقات به جمله ای خیره میشدم و بعدشم کتاب رو میبستم و به زندگی خودم فکر میکردم و به این که چقدر این حرف میتونه مِصداقی برای حال و احوالات من باشه!
درست است که همه به درجات گوناگون از مرگ می هراسیم، اما ترس از زندگی نکردن ترسِ بزرگتری است.
پیاده رفتن تا محل کار خیلی تجربه ی درخشانی نیست، اما یک خوبی دارد. در کمتر از سی دقیقه پیاده روی- از خانه تا محل کار- بیشتر اوقات موفق می شوم خودم را پیدا کنم و در این حین توانسته ام از دنیا فاصله بگیرم.
نویسنده از سکوت نه به معنای حرف نزدن، بلکه به معنای درنگ کردن در لحظات زندگی میگه و از این که چطور با بودن در لحظه لحظه های زندگیمون میتونیم لذت و آرامش رو به خودمون هدیه بدیم.
سکوت یعنی با مکث کردن و درنگ چیزهایی را که موجب لذت و شادی مان می شوند دوباره بیابیم.
از خواندن، حس کردن، و فکر کردن در سکوت حظ می برم چون همان حسی را می دهد که در طبیعت، رختخواب، یا به وقت خواندن دارم- تجربیاتی که به وقت جوانی تصور می کردم خیلی منحصر به فردند. اما حالا می بینم آن قدرها هم نامعمول نبوده اند.
من برای کشف سکوت چاره ای نداشتم جز اینکه پاهایم را برای رفتن به دوردست ها به کار بیندازم. اما حالا میدانم سکوت همه جا دست یافتنی ست.
این کتاب دو بخش داره. بخش اول در مورد سکوت و مفهوم اون صبحت شده و در بخش بعدی نویسنده از پیاده روی و تاثیرش توی زندگی میگه. وقتی نگاهت به پیاده روی یه رفتن و رسیدن ساده و یا صِرفا نگاهی ورزش گونه نباشه، اونوقت میتونی از پیاده روی برای رُشد و خودیابی تو زندگی مدد بگیری.
پیاده روی و سکوت از آنِ هم اند. سکوت همان قدر انتزاعی ست که پیاده روی ملموس.
وقتی راه می روم حرکتِ همه چیز آهسته تر است. دنیا به چشمم لطیف تر می آید. و دست کم برای اندک زمانی رها می شوم از گرفتاری ها...
وقتی راه می روم می شوم محور زندگیِ خودم، و کمی که می گذرد، خودم را هم کاملا از یاد می برم.
وقتی راه می روید، زندگی امتداد می یابد. راه رفتن زمان را در هم نمی شکند، بلکه آن را بسط می دهد.
خوندن جملات ارلینگ کاگه در مورد پیاده روی شاید از نظر بعضی ها اغراق آمیز باشه ولی اگر عاشق باشی درکش زیاد سخت نیست. البته بعید میدونم که کسی فلسفه نگاه کاگه و این قلم زیبایش پیرامون پیاده روی رو درک کنه و عاشقِ پیاده روی نشه!
پاهایتان بهترین دوستتان هستند. آن ها می گویند واقعا چه کسی هستید.
به نظرم، راه رفتن از هر دارویی شفابخش تر است.
راه رفتن یعنی لذت بردن از خوشی های کوچک.
از مشکلاتم می گریزم، نه از همه شان، تنها تا جایی که بتوانم. همه ما اینطور نیستیم؟ بعضی از مشکلاتم در حین پیاده روی ناپدید می شوند.
کتاب "پیاده روی و سکوت؛ در زمانه ی هیاهو" رو نشر گمان و با ترجمه ی خوب و روان شادی نیک رفعت چاپ کرده که از نظر من کتاب مفیدی هستش و میتونه دیدِ خوبی رو به خواننده هاش بده.
بهشت همین جایی ست که هستم. این فکر همیشه وقتی به سرم میزند که در نشیمنِ خانه با یک کتاب خوب نشسته ام، یا دارم با کسانی که از همنشینی شان لذت می برم غذا می خورم، یا می روم پیاده روی.
پست های مرتبط:
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 5 و 6
مطلبی دیگر از این انتشارات
?فلسفه تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نویسنده، فیلمساز، شاعر یا... همان ابوالمشاغل