توسعهدهنده موبایل و علاقهمند به خوندن و نوشتن
دو مینیرُمان که پیش از مرگ باید خواند!
پیرمرد و دریا
نزدیکی قزوین یه امامزاده هست به اسم امامزاده اباذر. وقتی ده-دوازده ساله بودم هر چند وقتی یه بار میرفتیم اونجا.
داخل کتابخونه جمعوجوری که داشت لای کتابای قرآن و دعا یه کتاب قدیمی داستان هم بود. با یه جلد آبی آسمونی و طرح جلدی که به مرور زمان رنگش رفته بود و معلوم نبود چیه. اسم کتاب «پیرمرد و دریا» بود.
یه کتاب داستان توی امامزاده، وقتی بزرگترا مشغول نماز و دعا بودن برای من سرگرمکنندهترین چیز در دسترس بود. هر دفعه که میرفتیم امامزاده، میرفتم سراغ این کتاب و از اول شروع میکردم به خوندنش. چند صفحه که میخوندم موقع رفتن میشد و وهیچ وقت نمیفهمیدم حرف حساب این کتاب چیه و آخرش چی میشه.
بعدها فهمیدم که نویسنده این کتاب، آقای «ارنست همینگوی»، که اسمشو با داداشم مسخره میکردیم یه نویسنده بزرگه و این کتاب هم یه کتاب خیلی معروف و شاهکار.
داستان کتاب درباره یه پیرمرد ماهیگیره که هشتاد و چهار روزه موفق نشده هیچ صیدی بکنه. به خاطر همین بدشانسی، پدر و مادر شاگردش هم بهش اجازه نمیدن که باهاش به صید بره و حسابی دست تنهاست. روز هشتاد و پنجم یه نیزهماهی خیلی بزرگ به تور پیرمرد میافته و ادامه ماجرا.
داستان خیلی ساده نوشته شده و قشنگیش به همین سادگیشه. هیچ نماد واضحی توی این داستان تعریف نمیشه و هر کسی میتونه با سلیقه خودش داستان رو تفسیر کنه. شاید پیرمرد داستان از نگاه شما یه انسان بدشانس و شکستخورده باشه، یا یه قهرمان واقعی.
پیرمرد و دریا یه رمان کوتاهه و نزدیک صد صفحست. به خاطر همین خوندنش وقت زیادی نمیگیره؛ ولی از اون جنس داستاناس که یه بخشی از خاطرات و زندگی شما میشه. انگار یه شخص واقعی رو میشناسید که خیلی هم بهش نزدیکید.
کتابی که من خوندم از انتشارات «سُرنا» بود و با ترجمه «بهزاد جنتسرای نمین». هم کیفیت چاپ و هم ترجمه خوب بود.
مرگ ایوان ایلیچ
آقای ایوان ایلیچ یه آدم تحصیلکردس که داره پلههای ترقّی رو یکییکی طی میکنه. وقتی داره سعی میکنه که یه طوری شادی رو وارد زندگیش کنه، طی یه اتفاق خیلی ساده آسیب میبینه و قدم به قدم به مرگ نزدیک میشه. داستان این کتاب همینقدر سادست و فراز و نشیب خاصی نداره. چیزی که این اثر «لئو تولستوی» رو جذاب میکنه، حالات و افکار ایوان ایلیچه؛ اینکه انسان چقدر شکنندس، چقدر زود نگرش انسان به زندگی و دنیا میتونه تغییر کنه و اینکه مرگ چقدر به ما نزدیکه.
تولستوی در این کتاب از تمام قدرت خود برای به تصویر کشیدن روحیات و احساسات یک بیمار سختدرمان استفاده میکند. او روحیات چنین بیماری را از لحظهٔ آگاه شدنش از بیماری تا لحظهٔ خاموشی یا مرگ به پنج مرحله تقسیم میکند. این مراحل پنجگانه عبارتند از:
مرحلهٔ انکار: تنها به مراحل اولیه یا رویارویی با بیماری محدود نمیشود، این مرحله با حرفهای پزشک معالج آغاز میشود. او از انکار یا عدم پذیرش به عنوان نوعی تسکین یا درمان استفاده میکند.
مرحلهٔ خشم: در این مرحله، بیمار دیگران را مقصر بیماری خود میداند. در داستان، ایوان ایلیچ ناراحتی خود را با آزار همسر و دیگر اطرافیان تسکین میدهد. او چنین میاندیشد که گویی او بیمار شده تا دیگران سالم بمانند.
مرحلهٔ معامله: از بین مراحل پنجگانه این مرحله کوتاهترین مرحلهاست. بیمار با خود صحبتهایی مانند: ای خدا اگر فقط یک سال به من مهلت بدهی قول میدهم که مسیحی بشوم و... سعی در به تأخیر انداختن زمان مرگ دارد.
مرحلهٔ افسردگی: در این مرحله بیمار به عزای فرصتهای از دست رفته مینشیند، در این مرحله بیمار نیاز به تاریکی تنهایی دارد و در این تاریکی و تنهایی، خیال همه چیز را در سر میپروراند.
مرحلهٔ پذیرش: مرحلهٔ پذیرش، آخرین مرحلهٔ یک بیمار که تهی از احساسات میشود، است. در این مرحله گویی درد از میان رفتهاست. در این مرحله، سکوت پرمعناترین شکل ارتباط است. در این مرحله، فشار دادن دست دوست، نگاهی سنگین و... پرمعناترین معانی را از ژرفای یک بیمار در حال مرگ به خواننده منتقل میکند.
ویکیپدیا
این کتاب هم مثل کتاب پیرمرد و دریا یه رمان کوتاهه و نزدیک صد صفحست. میشه کتاب رو یه روزه هم خوند ولی توصیه میکنم آروم بخونید و مزهمزش کنید.
ناشر نسخهای که من خوندم «باران خرد» بود و آقای «مهرداد یوسفی» زحمت ترجمه رو کشیده بودن که ترجمه خوب و روانی بود.
هر دوی این کتابها، جایزه چالش سال نوی جناب دستانداز بود که دوباره بابت لطفشون تشکر میکنم. یه کم طول کشید که فرصت بشه و این مطلب رو بنویسم تا هم کتابها رو معرفی کرده باشم، هم حال خوبی که از خوندنشون بهدستآوردم رو تقسیم کنم و هم از آقای دستانداز تشکر کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر کرم کتاب هستی کتاب خانهی کاغذی تو را ارضا خواهد کرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارۀ رمان دروازه خورشید
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدی پیرامون «تاریخ امیدبخش نوع بشر»