ناصراعظمی، ،،بهلول

ناصراعظمی، حکایت  بهلول  وآدم های خر
ناصراعظمی، حکایت بهلول وآدم های خر

روزی بهلول، پیش خلیفه هارون الرشید نشسته بود. جمع زیادی از بزرگان خدمت خلیفه بودند. طبق معمول، خلیفه هوس کرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیهه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد.
خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می‌گوید، گویا با تو کار دارد. 
بهلول رفت و برگشت و گفت: این حیوان می‌گوید مرد حسابی حیف از تو نیست با این خرها نشسته‌ای. زودتر از این مجلس بیرون برو. ممکن است که خریت آنها در تو اثر کند.

ناصراعظمی