ناصراعظمی( درمسیرگیزه رود")

گرافیست:M.m
گرافیست:M.m

داستان زیبای درمسیرگیزه رود

در کرانه "گیزه رود" و در عمق دشت های لک نشین آرامشی مرموز حاکم بود. شاه پسند و همسرش جعفر با این آرامش خزنده میانه خوبی نداشتند و آن را نشانه ای از آرامشی قبل از یک ویرانی مطلق می دانستند. برای آنها اردیبهشت نه تنها فصل زایش مبارک طبیعت و دشت نبود، بلکه نجوایی از مرگ را در ناخودآگاهشان می نواخت. این دو به همراه دو پسر خود شیرزاد و شیرکوه، از روستا دور شده و برای چراندن گوسفندان به کنار "گیزه رود" کوچ کرده بودند. آنها در سیاه چادری از موی بز مسکن داشتند. در آن روز نفرت، آفتاب پرستی با دو چشم هراسان بر روی تخته سنگ کنار سیاه چادر نظاره گر آسمان بود، ابرها سر در یکدیگر می کوفتند و به رنگ خون درامدند. شیرزاد و شیرکوه به آسمان نگاه کردند و همه چیز در لحظه ای بی زمان رخ داد. باران و تگرگ با سرعتی رعدآسا از آسمان باریدن گرفت. آبهای روان بر قله دو تپه کنار رود به هم پیوستند و سیلاب مرگبار مسیر دره بین دو تپه را در پیش گرفت. شیرزاد و شیرکوه با هراسی آخرالزمانی چشم در چشم هم دوختند. شاه پسنده از میانه شکاف سیاه چادر سرش را بیرون آورد و فرو رفتن پسران و گله اش در تنگنای کام آن سیلاب نامروت را دید و سوز درد، مغز استخوانهایش را خاکستر کرد. خروش "گیزه رود" کل گله و فرزندان شاه پسند را در مغاکی جهنمی زیر لایه های گل مدفون نمود. معنا از حیات جعفر و شاه پسند رخت بربست و از آن پس هم قسم شدند تا روز مرگ در سیاه چادر خود سوگوار بمانند. آنها تنها از دو گاو نر و ماده مراقبت می کردند. یک سال پس از آن سیلاب جهنمی و در شبی خوفناک از آذر ماه سیاه، راهزنان به قصد سرقت گاوها به سیاه چادر حمله کردند. جعفر راهزنان را دنبال کرد و آنها با دشنه های مسی خود جانش را گرفتند. دو ماه بعد نیز شب هنگام زبانه آتش اجاق سیاه چادر، خود را به لباس های شاه پسند رساند و روز بعد مردم روستا جسد نیمه سوخته او را از سیاه چادر بیرون کشیده و در کنار "گیزه رود" در کنار همسرش دفن کردند. قبر شاه پسند و جعفر در کنار "گیزه رود" نماد عشق، خانواده و تراژدیست.