شهروند انسانیت📚📚 ✍️ Minimalist Fiction Writer https://naserazami73.blogfa.com
کفش بزرگان[ناصراعظمی ]

پیرمرد کفاش، کفشهای کهنهی ثروتمندان و نامآوران شهر را با وسواس جمع میکرد و آنها را به بهایی گزاف به فروش میرساند.
رهگذری با شگفتی پرسید:
ـ حاجی، مگر کسی پیدا میشود این کفشهای فرسوده و وارفته را از شما بخرد؟
کفاش پیر آهسته سر بلند کرد، ابروهای سفیدش را بالا انداخت و با لبخندی خشک و پررمز گفت:
ـ چرا که نه، جوان! هنوز هستند کسانی که آرزو دارند پا در کفش بزرگان بگذارند...
ناصر اعظمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناصراعظمی داستان (خسیس)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناصراعظمی، سکانس اخر
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعر نو.......