توطئه| قسمت یازدهم

قسمت قبلی:توطئه| قسمت دهم

مدتی میشه که به طرز عجیبی ساکت شدم و مدام توی افکارم غرق میشم .
البته از اول هم خیلی کم حرف بودم ولی الان دیگه میزانش به صفر رسیده .
خیلی نگرانم ، آخر این ماجرا چی میشه؟
یعنی میشه هرچی سریع تر تموم بشه و برگردیم به زندگی اولمون ؟
آهی از سر ناامیدی کشیدم .
حتی اگه این اتفاق بی افته هم بعید میدونم بتونیم بعد از این همه اتفاقاتی که پشت سر گذاشتیم بتونیم به زندگی عادیمون برگردیم.
به اطراف نگاهی انداختم بچه ها حسابی مشغول شوخی و خنده بودن .
ولی نمیتونستم اون پلیسه رو این اطراف ببینیم .
یکم احمقانه به نظر میاد ولی ما هنوزم اسمشو ازش نپرسیدیم و اون پلیسه یا پلیس مرموز صداش میزنیم .
تصمیم گرفتم برم پیش بقیه تا پلیسه هم کم کم پیداش بشه .

بچه ها نقشه ریخته بودن تا بریم به یه هتل و ادای گدا هارو در بیاریم .
و میا پیشنهاد داد برای طبیعی تر نشون دادن نقشمون یکم پارسا رو بزنیم تا دست و پاهاش از کار بی افته

کم کم داشتیم آماده می‌شدیم برای عملی کردن نقشه و حتی دو نفر هم انتخاب شده بودن تا نقشه میا رو روی پارسا اجرا کنن ( یک نفرشون هم خود میا بود )
که پلیسه بالاخره اومد و گفت یه هتل رزو کرده و همگی باهم میریم اونجا میمونیم تا زمانی که از این دنیای موازی بریم بیرون .

هتل نزدیک بود و به خاطر همین پیاده راه افتادیم تاهرچی زودتر برسیم و بتونیم یه استراحت درست و حسابی بعد از مدت ها داشته باشیم.
و باز هم کل راه رو با شوخی و های نگین و صدای خنده های بلندمون سپری شد .
به محض اینکه رسیدیم نفری یک اتاق گوشی همراه و لپ تاپ به هممون دادن و راهنمایی های لازم رو گفتن .


هتل خیلی قشنگی بود و دلم میخواست برم کلشو بگردم ولی اونقدر خسته بودم که اتاقمو به هرچیزی ترجیح میدادم.


رفتم سوار یه آسانسور شدم ولی قبل از اینکه در آسانسور بسته بشه ساتو جلوی درو گرفت و سه تا کوله پشتی انداخت توی بغلم انداخت و گفت÷ دستت مرسی اینا رو ببر توی اتفاق من، بیا اینم کلید اتاقمه .
میا = مراقبش باش لپ تاپ و گوشی ها توی همون کیفاست.
شما خودتون کجا میرید ؟
ساتو ÷میریم یکم این اطرافو بگردیم .
:خسته نیستید اصلا ؟
میدونید چند روز برای این کار وقت دارید ؟
پری / عه زهرا غر نزن دیگه بعدشم من که کلا با خواب مشکل دارم و میخوام حتما همین امشب همه جای این هتلو بگردم.
: باشه پس من میرم دیگه فعلا

هتل پنجاه طبقه داشت و اتاق من طبقه چهلمم بود و اتاق های سه خواهر چهل و یکم .
توی هر طبقه هم هشت واحد بود .

بعد از اینکه کوله پشتی هارو توی اتاق ساتو گذاشتم رفتم سراغ اتاق خودم.
از چیزی که فکرشو میکردم بزرگتر و قشنگ تر بود .
اصلا شبیه اتاق نبود . یک طرفش سر تاسرش شیشه بود و از اونجا ساحل هم پیدا بود .
آشپزخونه و سه تا اتاق هم بود .

دکور خونه خیلی قشنگ بود .

و وسایل آشپز خونه و هال به رنگ بژ بود.
به سختی فکمو از کف زمین جمع کردم و رفتم طرف اتاق ها .



توی یکی از اتاق ها یک کمد پر از لباس بود و مشخص بود قبلا ازشون استفاده نشده .
و یک کاغد هم اونجا بود که روش به فارسی چیزی نوشته شده بود .



لباس ها همشون نو هستن و میتونید از هر کدوم که خواستید استفاده کنید و چون سلیقتون رو نمیدونستم از هر نوع چند دست گفتم گذاشتن براتون .
راستی فردا صبحانه ساعت هشت حاضره و چون فکر میکنم خیلی خسته باشید اگه بیدار نشدید اشکالی نداره میگم بعدا براتون بیارن توی اتاقتون ولی حتما ساعت دوازده همگی توی لابی منتظر باشید .
موضوع مهمی رو میخوام بگم پس حتما بیایید .

امضا : جان مارتینز

:این کیه ؟
یعنی همون پلیسه است ؟
به غیر از اون کس دیگه ای نمیتونه باشه.
اصلا حوصله نداشتم بیشتر از این بهش فکر کنم به اندازه کافی چیزای عجیب و غریب توی این مدت دیدم ، این یکی هم روش .

آلارم برای ساعت یازده گذاشتم و رفتم که بخوابم .

با صدای گوشی بیدار شدم .
اولش تعجب کردم ‌. اصلا یادم نمی اومد الان کجام یا چه موقعی از روزه ولی کم کم بعد چند دقیقه تا ویندوزم بالا اومد و سریع بلند شدم تا کار هامو انجام بدم، برم توی لابی .

همزمان با بیرون اومدن من در دوتا اتاق های کناریم هم باز شد و سالومه و نگین ازش اومدن بیرون.
سالومه + شما هم اون نامه رو دیدید ؟
نگین × کدومشون دقیقا؟
: مگه تو چند تا داشتی ؟
نگین × دوتا
سالومه+ یکیش گفته بود ساعت دوازده بیایید لابی
پس اون یکیش چی بود؟
× بریم پایین میگم، فکر کنم دیر شده باشه.

میا، امین ، پارسا ، ضحا و زارا فقط اومده بودن .
سالومه+ پس بقیه کجان؟
میا = ساتو داشت حاضر میشد الان میاد ولی پری هنوز خوابه
÷ چی پشت سر من میگید ؟
پارسا &داشتیم ازت تعریف میکردیم
که چقدررر سحر خیز و وقت شناسی
÷ فقط چند دقیقه دیر تر اومدم
اینا رو باید به کسایی که هنوز خوابن ، انگار نه انگار که قرار داریم بگید.

ساعت دوازده ربع بود که تقریبا همه توی لابی جمع شده بودیم .
شاید سوال بشه چطوری توی نیم ساعت همه جمع شدن ؟
باید بگم به خاطر کارایی های زیاد تبر ساتو بود .

مشغول حرف زدن بودیم که در لابی باز شد و بعدش صدای پاشنه های یک کفش زنونه باعث شد نگاهم به اون سمت کشیده بشه .
چیزی که روبه روم دیدم باعث شد به چشم هام شک بکنم .

صوفیا همراه پلیسه یا همون جان مارتینز کنار هم دیگه جلوی در ورودی ایستاده بودن .
جان @ بچه ها بزارید معرفی کنم این دخترم صوفیاست
فکر کنم قبلا باهم آشنا شدید .
خب امروز گفتم بیایید اینجا تا در مورد کاری که در ازای کمک بهتون میخوام رو بگم .

هیچ کدوم حرفی نمیزدیم و فقط متحیر به اینکه صوفیا دختر همین پلیسه بوده فکر میکردیم.
قسمت بعدی توسط پری روز جمعه منتشر میشود