توطئه| قسمت ششم

قسمت قبل: توطئه| قسمت پنجم

یه نگاه به دورو برم کردم یه اتاق بزرگ سفید بود چند نفر از اونایی که مسلح بودن آمدن و دستامونو بستن

داد زدم_why you do this with us؟

_(چرا اینکارو با ما کردی؟)

+simple, you are hacker and i'm the police

+(ساده است، شما هکرین و من پلیس)

_but we saved your life

_ولی ما جونتو نجات دادیم

+so, thanks

+(پس، مرسی)

_god damn it

_(خدا لعنتت کنه)

بعد رومو به بچه ها کردم و گفتم _ بیا ما اومدیم یه جا آدم خوب بازی کنیم اینم از این

و در حالی که سرمو به دیوار تکیه میدادم به دختره نگاه کردم که با چند تا از افراد مسلح حرف زدو بعدش از اونجا رفت

به صدای بچه ها گوش کردم که داشتن به زمینو زمان فوش میدادن (مخصوصا به یودینو عرفان که ...)

دیدم که بیشتر افراد مسلح هم پشت سر دختره رفتن!

_بچه ها بچه ها

زارا+چیه باز ؟

_هیشش ،ببینین الان نصفشون رفتن کسی چاقویی ،تفنگی؟

میا&گرفتی؟ اخه کدوممون فکر اینجاشو میکردیم باخودمون تفنگ نگه داریم؟

هارون تقریبا داد زد*واستا ببینم نکنه تو ؟

_هیششش، اره یه تفنگ و فندک با یه چاقوی جیبی دارم

سالومه^ نگردنت ها؟

_فک نکنم چون من قایمشون کردم دختره هم نفهمید

&پس درشون بیار باید فرار کنیم

_میا مغز خر گاز گرفتی؟ نمیبینی چند نفرن؟من فقط یه کلت کمری دارم

اسی% بچه ها بچه ها چند نفر اومدن

همگی که خم شده بودیم تقریبا، برگشتیم سر جامون

اونا اومدن هممونو بلند کردن و بردن توی یه مینی بوس

وقتی همه رفتیم توی مینی بوس به نگین گفتم _به امین بگو نگاه کنه بفهمه کجا بودیم باید برگردیم همونجایی که بودیم

نگین$ باشه

بعد رفت به سمت امین
ما تقریبا 15 دقیقه توی مینی بوس بودیم

نگاهمو از بیرون برداشتم و یه نگاه به بچه ها کردم ضحا داشت به بچه ها نگاه میکرد و با چشماش درخواست کمک میکرد

اروم به سمتش خم شدم

_ضحا چی شده؟

ضحا#یه چیزی زیر صندلیمه

_چی؟

#فک کنم یه تفنگه

_خب چه نوعش ؟

#من چه میدونم من قبل دیروز اصلا تفنگ ندیده بودم

_ خب بزرگه یا کوچیک؟

#نمیدونم فقط حس میکنمش

_خب ببین کفشاتو میتونی در بیاری؟

#اره واستا

_خب حالا با پاهات لمس کن

#نمی تونم نمی فهمم

_باشه واستا

یه نگاه به اون مرده که مسلح بود و مواظب ما بود کردم و فهمیدم مواظب ما نیست :|

خودمو انداختم و زیر صندلی رو نگاه کردم که یه تفنگ ام 16 بود فک کنم

یهو صدای مرده اومد که گفت

×what are you doing?

×(چیکار میکنی؟)

_i fell down and i can't stand up

_(من افتادم پایین و نمیتونم بلند شم)

اومد و بازومو گرفت و بلند کرد و با خشونت انداخت روی صندلی

منم شروع کرد فارسی فوش دادن بهش اونم نمی فهمید

منم با حالت همون فوشا گفتم_ بیشعور عوضی بچه ها اینجا یه ام 16 هست اشغال زیر صندلی هاتونو نگاه کنین بی تربیت ببینین چیزی هست عوضی

اونم بدون توجه به فوشای من رفت

منم مثلا اروم گرفتم اروم صدامو اوردم پایین

ضحا هم که کپ کرده بود اروم گفت #وای دمت گرم

_هیشششش

بعد تا وقتی مینی بوس واستاد کسی چیزی نگفت ولی همه رو میدیدم که با پاهاشون دارن دنبال تفنگ زیر صندلیشون میگردن

مینی بوس وایستاد و یه مرد قدبلند بور با یک ام جی تری از در وارد شد و بلند گفت:

~Get out of the minibus without any extra jerks

~(از مینی بوس پیاده شین بدون حرکت اضافه)

ماهم بدون حرکت اضافی بلند شدیم و از در بیرون رفتیم

از مینی بوس که پیاده شدیم یه خونه ی مستطیلی سفید با طول زیاد بود

اونجایی که شما نمیبینید خیلی بزرگه
اونجایی که شما نمیبینید خیلی بزرگه

مارو وارد اون کردن که شبیه سالن بود با کلی در که ردیفی بودن

نصف ما یعنی

زارا،ضحا،زهرا،من،امین،اسی،عرفان توی یه اتاق و متین،میا،سالومه،نگین،الیس،هارون توی اتاق دیگه رفتن

بعد از این که وارد اتاق شدیم و درو پشت سرمون بستن زهرا رفت سمت پنجره ی کوچولویی که باز بود و نگاه کرد

زهرا^ توی اتاق روبرویی ان
#زیر صندلی کدومتون تفنگ بود؟

زارا% من

اسی@فک کنم زیر صندلی الیس هم بود

امین*زیر مال منم بود

_پس زیر یه چند نفرمون بوده باید برگردیم توی همون مینی بوس

*الان داری نقشه ی فرار میریزی؟

_اره

*خوبه بهتره به اینم فکر کنی که الان یه ده تا پلیس اونجان که کاملا مسلحن

_اره به اینم دارم فک میکنم

امین با یه پوزخند روشو برگردوند

عرفان$ الان وقت بحث نیست پری نقشه ات چیه؟

_اول باید دستامونوباز کنیم

@چجوری؟

_من گفتم که فندکو یه چاقوی جیبی با کلت دارم

بعد اروم از جیبم فندکو در اوردم ولی افتاد

پاهامو از دستام رد کردم که دستام بیاد جلو و بعد فندکو برداشتم و به هزار زور طناب سوخت البته با یه قسمت از استینم که زیاد مهم نبود

بعد رفتم دست بقیه رو هم با چاقو باز کردم که نسوزن و رفتم سمت در و بیرونو نگاه کردم وگفتم خب الان باید یه نقشه حساب شده بریزیم

بعد به اون وریا دستای باز شده امو نشون دادم و اونا هم فهمیدن که ما باز شدیم

به مردایی که شیفت داشتن نگاه کردم حواسشون نبود ولی خوابم نبودن

تا اینکه یکی درو باز کرد و وارد سالن شد

_وای نه

%چیشد؟

_دختره ،دختر روسه

$صوفیا؟

_اره اره همون

*خب؟

_اومده

#اه حالا میخوایم چیکار کنیم؟

منم با نا امیدی از در فاصله گرفتم

اسی رفت سمت درو بیرونو نگاه کرد

@پری راست میگه ولی فک کنم زود بره هاا

_میخوای دروغ بگه چطو؟

@یه سری کیک و شیرینی اورده فک کنم فقط میخواد همونا رو بده بره

*امیدوار باشیم

@نه داره میاد به سمت اینجا

_خب بچه ها ادعا میکنیم که دستامون بسته است من با کلتم گروگان میگیرمش و ازاد میشیم هرچی نباشه اونم جزو پلیساست برای نجات جونش بهمون شلیک نمی کنن

^راست میگه خوبه

$من میرم پشت در

_اوکی

اسی هم از در فاصبه گرفتو دستاشو کرد پشتش

منم کلتمو در اوردم و پشتم قایمش کردم

@الان باید برسه

صداش میومد و انگلیسی حرف میزد؟ مشکوک بود چرا انگلیسی؟با دقت گوش کردم تا ببینم چی میگن

+yes, oh yeah we are sure

+(اره، اوه اره ما مطمئنیم)

یه صدای ناشناس - is mean they travel in two world؟

-(یعنی اونا سفرکردن بین دوتا دنیا؟)

+yes i know it doesn't make sense but it's true

+(اره میدونم منطقی نیست ولی درسته)

-ammm... i think it's ok

-(عاممم...فک کنم این خوبه)

در با صدای تلیکی باز شد

منم رفتم اون ور در که بتونم دختررو گروگان بگیرم همگی منتظر بودیم

دختره وارد که شد من از پشت گردنشو گرفتم و تفنگو گذاشتم رو جمجمه اش

_don't move or i will shoot

_(تکون نخورید وگرنه شلیک میکنم)

همشون داشتن منو نگاه میکردن با حالت عجیبی

_go back

_(برین عقب)

^get the keys to me

^(کلیدا رو بدین به من)

یکی از ادماش اومد جلو و کلیدا رو داد به زهرا و برگشت عقب

_back, back

_(عقب،عقب)

اونا اروم رفتن عقب و به سمت ته راهرو یعنی اونوری که در نبود رفتن

_زهرا اون بچه ها رو هم ازاد کن

زهرا رفتو در رو برای اونا باز کرد بعدم از جیبم چاقو رو برداشتو دستاشونو باز کرد

میا&بریم؟

_بریم

بعد عقب عقب به سمت در حرکت کردم و دختره هم هنوز زیر دستم بود

رفتیم سمت مینی بوس بچه ها همه رفتن سوار بشن

تمام مدت اونا هم دنبالمون میکردن

بعد منم گفتم _بچه ها زیر صندلیااا

امین رفت نشست و مینی بوسو روشن کرد

اسی@تو خیلی اروم میرونی بزار من بشینم

و جای امین نشست

منم دختره رو ول کردم و دویدم توی ون و رفتم پشت از زیر صندلی ام 16 رو در اوردم هنوز داشتم درش میاوردم که اولین تیر به مینی بوس خورد

منم ام 16 رو برداشتم و پنجره رو باز کردم و شروع به شلیک کردم

قسمت بعدی توسط Haron و در روز یک شنبه منتشر میشود.