"یه دختر بلد نیست خط چشم بکشه، من چرا زندم"
توطئه | قسمت سوم و چهارم
قسمت قبلی: توطئه | قسمت دوم
از زبان امیر (امیرمحمد قاضی دیزجی):
توطئه | قسمت سوم
اون لحظه سکته زدم
نگین ، پارسا . ماشین ، پلیس
صبر کن ببینم پلیس کجاست
نکنه اونم تو ماشین مونده باشه ؟
یک لحظه یکی ظاهر شد
اولش فقط پا بود !
کم کم بقیه اعضای بدنش ظاهر شد
تا سرش اومد فهمیدیم پلیسه
- نگین و پارسا چطورن ؟
+ اونا خوبن ولی اینجا نیستن
* ( زارا ) پس کجان ؟
+ حالا می فهمید
& ( ساتو ) الان ما باید چی کار کنیم ؟
+ فقط بیایید پیش من همتون جمع بشید دورم
همه به سمت پلیس می روند و دور او حلقه ای شکل میگیرد
همه دستتون رو روی این بزارید
همگی : باش
همه دستامونو روی دستگاه گذاشتیم
رنگش داشت تغییر میکرد و آبی میشد
- ۱ ، ۲ ، ۳
انگار توی یک لوله صورتی بودیم که با ژله درست شده بود !
با سرعت به سمت پایین می رفتیم
هر چی پایین تر می رفتیم رنگ ماده های ژله مانند دورمون به نارنجی نزدیک تر میشد
+ یبچه ها برید سمت دیواره ها و لمسشون کنید
صفحه سیاه شد ! ?
سرم گیج رفت
یک لحظه به خودم اومدم
کنار یک رودخونه بقل یک درخت بزرگ دراز کشیده بودم
سریع دستمو به زمین گرفتم و نشستم
& ( ساتو ) عه بالاخره بیدار شدی !
$ ( یودین - فریاد زد ) امییییییییییییر بیدار شد
- اینجا کجاست
سرم دوباره گیج رفت و خورد توی یک سنگ بزرگ ...
+ خوبه ، حالش خوبه
$ پس چرا همش این شکلی میشه ؟
+ بعضی آدما توی سفر این شکلی میشن
& کِی خوب میشه ؟
+ فقط باید آب رو صورتش بریزید
باز هم صفحه سیاه شد
نیم ساعتی خواب بودم تا آخرش دیدم پارسا داره آب میریزه رو صورتم و چک می زنه بهم
بیدار شدم
- عهههههه پارسا دق مرگمون کرده بودی ، سالمی خوبی ؟
@ ( پارسا ) آره باو ، قبل از اینکه ماشین منفجر بشه من و نگین به این دنیای موازی اومدیم
- چییی ؟ دنیای موازی ؟
% ( نگار ) آره ! اینجا دنیای موازیه
هنوز زیر همون درخت بزرگ کنار رودخونه بودم و نگار بقل رودخونه ایستاده بود
اگر لحظه ای غفلت می کرد می افتاد تو آب و خب احتمالا می مرد
اومدم بلندشم که هنوز دست و پا چلفتی بودم و دستم خورد به پشت نگار
شترق
افتاد تو آب
از پشت لباسش رو گرفتم و کشیدم
% ککککممممککککک
ولی دستم تحملش رو نداشت و نگار افتاد توی آب
همه به جز من و پارسا و نگار خواب بودن
پارسا به سمتم حمله ور شد
یقه ام رو گرفت و چسبوند به تنه درخت
@ ( پارسا ) چه غلطی کردی ها ؟
سکوت کردم ، آب دهنم رو قورت دادم
پارسا یک مشت کوبید توی دهنم
از زور درد روی زمین افتادم
شروع کردم به گریه کردن و خوابم برد
+ بچه ها ماموریت خطرناکی در پیش داریم
- دیری دیدین ، فیلم پلیس بازی دیوانگان در سراسر شهر
$ مسخره بازی رو دو دیقه بزار کنار
- باشه
اولین بار بود میدیدم یودین جدی برخورد می کنه
+ برای این ماموریت چهار نفرتون باید به من کمک کنن
یودین - ساتو - امیر - پارسا
شما بیایید
* ( زارا ) عههه چرا
+ نیاز به زور زیاد و قد بلند داریم ! همچنین کمی خشونت
& ماموریت چیه ؟
+ از بین بردن یک باند خلافکاری
- و چرا در دنیای موازی ؟
+ خواهید فهمید
ماجرا نگار رو کاملا فراموش کرده بودم ، هیچکی هم جز پارسا نمیدونست و جالب بود پارسا به هیچکی نگفته بود
یعنی نبود نگار رو حس نکرده بودن ؟ :/
چهار تا تفنگ از کیف کمریش در آورد و به من و پارسا و ساتو و یودین داد
+ اون درختو بزنید
ساتو زد به هدف !
پارسا هم کمی اون ور تر از تیر ساتو زد
یودین یکمی تیر رو بالاتر زد
و من تیر رو زدم تو پام
افتادم زمین
- آیییییییی
@ آخه این دست و پا چلفتی رو چرا آوردی ، یک دختری چیزی می آوردی
- ببند
$ امیر خوبی ؟
پلیس با یکسری باند به سمت پام اومد و پام رو باند پیچی کرد
از بقیه بچه ها دور شده بودیم که فریاد امیررضا رو شنیدیم
÷ نگااااااارررررررر نییییییییسسسسسسسستتتتتتتتتتت
داد زدم
- به درککککککککککککککککک
@ اه اینجا جای شوخی نیست خره
& میشه دو دیقه اینقدر به هم نپرید ؟
$ زیر سر امیره همش
- نگار مُرد !
& هورااا
$ ساتو تو باهاش مشکل داری دلیل نمیشه مرگش خوب باشه
+ نگران نباشید بچه ها
@ یعنی چی نگار مرده نگران نباشیم ؟
+ اینجا دنیای موازیه یادت رفته ؟ نگار دنیای ما مُرده نه نگار این دنیا !
$ ساتو آدرس خونه شون رو بلدی ؟
& آره ولی اگر زاهدان این دنیا شبیه همون دنیا باشه !
- چطوری باید بریم به زاهدان ؟
+ یکسری موتو جت دارم ، فقط هیچکی نباید بفمه از اینا سوار شدین !
@ اگر این امیر دهن لق کله خر لو نده اوکیه
$ خب کوشن ؟
از کیف کمریش یکسری موتوجت در آورد که از خود کیف بزرگتر بودن :/
- کیف شما ته نداره ؟
+ نه ، این کیف تهش به دفتر کارم وصله
- ممنون استاد بیشتر گیجم نکن بیا بریم فقط
+ اینا رو بزارید زمین و برید روشون وایسید ، بعدش هم به جایی که می خواهید برید فکر کنید
& به زاهدان ، درب سفید فکر کنید از اونجا تا خونه نگار اینا راهی نیست
موتوجت شروع کرد به حرکت کردن
موتور جت یودین یهو وایساد
$ عه چرا وایساد
+ به جایی غیر از جایی که ساتو گفت فکر نکن
$ دارم به زاهدان در سفید فکر می کنم دیگه
- دقت کن گفت درب سفید ! یکبار سر درب و در به مشکل خوردیم برای همین میدونم
@ هی ، یودین این چه دردسری بود درست کردی الان راحت پشت لپتاپم بودم داشتم چتم رو می کردم دیگه اه
& اینقدر غر نزن لجبازیسم غرغرویسم
- م نشانه جنبشه
$ الان میگه ( این قسمت با لحن ادا در آوردن خوانده شود ) « کوبیسم مگه جنبشه »
+ بچه ها شما بیش از حد بحث های مسخره نمی کنید ؟ سرم درد گرفته اینقدر زر زدید
دو ساعت بعد
@ الان کجاییم ؟ خسته شدم
+ بزار ببینم ، پسر خوب فقط وایسادی نگاه می کنی خسته شدم چیه
+ رسیدیم تهران
- مگه از کجا راه افتاده بودیم ؟
+ روسیه
& چییییی ؟ ما آمریکا سفر کردیم روسیه رسیدیم ؟
+ برای اینکه بهمون شکی نباشه اومدیم روسیه ، دشمن آمریکا تا نفهمن ما از آمریکا اومدیم
- یودین کوش ؟
همه به پشت نگاه کردیم
یودین روی چمن زار نشسته بود و موتوجتش بقلش بود
ازمون خیلی دور بود
$ خسته شدم :((
@ امیر برو بیارش
& نه نه این بخواهد منت کشی کنه طرف رو از بین میبره . خودم میرم میارش
چندین ثانیه با هم صحبت کردن و بعدش یودین هم به راه ادامه داد ...
توطئه | قسمت چهارم
تو راه بودیم...
دیگه گذر زمان از دستم در رفته بود که بلاخره رسیدیم به زاهدان.
ساتو (&) : رسیدیم دیگه همین دور و بر باید باشه خونمون. اوناهاش.
با دست خونه ای رو نشون داد که درِ سفید رنگش خیلی تو چشم بود.
سرعتمو کم کردم. بقیه هم، همین کارو کردن.
رفتیم پایین.
یودین ($) : میگم مَردُم نمیدیدن ما داریم پرواز میکنیم؟ برای این دنیا عادیه؟
مأمور پلیس (+) : اره عادیه چون این موتور جت هارو رو از همین دنیا اورده بودم. اینجور چیزی ساخته نشده توی دنیای خودمون.
امیر (-) که تاحالا ساکت بود گفت: خب، کی میره در بزنه به ساتو ی این دنیا بگه ادرس خونه ی نگار رو بده؟
& من ک نمیرم با خودم روبه رو بشم.
$ میخواید من برم؟
& امیدوارم من توی این دنیا خشن نباشم وگرنه اگر باشم دیگه خود دانی باید در بزنی فرار کنی. ??♀️
$ ? باش حواسم هست. فقط بگما، من مُردم جواب نامزدم رو ساتو باید بده.
گفتم (@) : یودین موقعیت رو درک میکنی؟ الان وقت شوخی نیست زود باش کلی کار داریم.
$ باشه باشه رفتم.
زنگ زد *بوق*
/& بله؟
ساتو کُپ کرد. دقیقا صدای خودش بود.
/& کیه؟
$ اممممـ ... ببخشید با شما (!) کار داشتیم میشه یه لحظه بیاید.
اولین باری بود که میدیدم یودین اینطوری با احترام حرف میزد.
در باز شد.
ساتو با خودش چشم تو چشم شد.
نمیدونم چه حسی داشت.
/& چیکار داشتید؟ تو کی هستی؟ چقدر شبیه منی.
& خب راستش داستانش طولانیه. میخواستیم بدونیم خونه ی نگار کجاست.
/& نگار؟ من نمیدونم کیو میگید.
& نگار ... دوستت.
/& دوست من؟ نکنه منظورتون اون نگاره که دوست زاراست؟
& زارا؟ منظورت چیه؟ اون دوست تو نبود؟
/& نه خب دوست اونه. اگر میخواید بدونید کجاست باید برید پیش زارا.
$ یعنی میگی برای پیدا کردنش باید بریم تهران؟
- نه من دیگه سوار اون موتور های جت نمیشم خیلی خسته کنندس.
+ بچه ها زود باشید خیلی وقت نداریم برای این کارا. قرار بود بریم کار یه تعداد خلافکار رو یه سره کنیم. بهرحال کار داریم زود باشید.
/& صبر کن ببینم. شما کی هستید؟ بنظرم آشنایید.
$ من یودینم احتمالا بشناسی و اینا هم ساتو ی دنیای خودمون و پارسا و امیر و جناب پلیسه هستن.
/& دنیای خودتون؟
- اره ما از دنیای موازی اومدیم.
+ بچه ها زود باشید. باید بریم تهران اگر اونطوری که گفت باشه.
@ راست میگه پاشید بریم وقت نداریم. ساتوی موازی باید بریم. شاید دوباره اومدیم پیشت. فعلا
- راست میگه شاید دوباره کارت داشتیم. فعلا.
دوباره موتور های جتمون رو راه انداختیم که بریم تهران.
رسیدیم تهران...
$ خب من میدونم خونشون کجاست. بیاید بریم. باید بریم سمت شمال شرقی شهر.
@ باشه یودین. بریم و اینکه ادرس کاملشو داری دیگه نه؟
$ اره ادرس کامل فقط امیدوارم یادم نرفته باشه.
- هوف. خدا بخیر کنه. باید امیدمون به حافظه ی یودین باشه.
بعد از چند دقیقه رسیدیم.
سرعتمون رو کم کردیم اومدیم پایین.
$ خب دفعه ی قبل من رفتم زنگ زدم ایندفعه شما برید.
& خب باشه من میرم.
$ خوبه. زنگ سوم
ایندفعه ضحا(نسخه ی موازی) اومد گفت: کیه؟
& سلام ضحا (جهت جلب اعتماد اسمشو گفت) به زهرا(زارا) میگی بیاد؟ کارش داریم.
چند دقیقه گذشت. کسی چیزی نگفت. بلاخره زارا اومد.
/* سلام. بله، کاری داشتید؟ عه یودین تویی؟
$ سلام. اممم.. اره ولی من اون یودینی که میشناسی نیستم. ولش کن داستانش طولانیه. میدونی نگار کجاست؟ کارش داریم باید ببریمش.
/* اتفاقا الان خونمونه. میخوای بگم بیاد؟
- اره اره زودتر بگو بیاد خیلی کارمون مهمه.
/* باشه یکم صبر کنید.
چند دقیقه دیگه گذشت. نگار اومد.
# بله با من کار داشتید؟ عه شما که بچه های ویرگولید. اون باید امیر باشه و اونم ساتو و دوتای دیگه باید امین و یودین باشن.
@ من امین نیستم پارسام.
# عه پس بقیه رو درست گفتم؟ ایول به خودم. انتظار نداشتم?
& ما از دنیای موازی اومدیم.
# چی؟ یعنی چی؟ توضیح میدید؟
$ خب راستش تو هم با ما بودی؛ یعنی نسخه ی اون دنیات با ما بود بعد امیر دست و پا چلفتی تورو انداخت توی آب و مردی و اومدیم دنبالت که ببریمت.
# چی؟ کدوم دنیا؟
+ بچه ها زود باشید باید بریم لندن.
# لندن؟
$ خب نگار راه بیفت تو راه توضیح میدیم.
# نه من نمیام با شما. مثل اینکه خیلی شما مشکلات دارید. من دارم با ارامش زندگی میکنم. منو وارد داستان خودتون نکنید.
@ نمیشه باید بیای. بهت نیاز داریم. البته من نمیتونم اجبارت کنم ولی شاید بقیه بتونن پس لطفا بیا. خودت بیا.
$ نگار ما از اون دنیا اومدیم اینجا که زندگی رو بهتر کنیم، پس با این کار زندگیت خراب نمیشه.
- نگار اگر نیای هم چیزی نمیشه ولی باشی میتونی به ما کمک کنی.
# بزارید فکر کنم.
چند دقیقه گذشت...
+ زود باش کار داریم نمیتونیم همینطوری وایستیم اینجا.
# ببین من خیلی از داستان خیالیتون خوشم اومد ولی نمیتونه منو وادار کنه باهاتون بیام. اصلا شما برای چی اومدید این دنیا؟ مگه دنیا خودتون چش بود؟
- خب راستش ما فرار کردیم اومدیم این دنیا. چون که یودین لطف کردن و حساب رئیس جمهور امریکا رو هک کردن و ما مجبور شدیم فرار کنیم و بعد از فرار اومدیم اینجا.
# هوف. باورش سخته. قبول کنید.
@ میدونیم ولی حقیقته. الان تو میتونی بری ببینی که با یودین میتونی توی اینترنت حرف بزنی در حالی که یودین اینجا پیش ماست و اصلا سمت اینترنت نمیره. اینم راه اثباتش. ولی دارم میگم اینا فقط وقت رو تلف میکنه درضمن ما فقط همین چند نفر نیستیم بقیه هم هستن. متین و زهرا و میا و پری و سالومه و خود زارا و ضحا و بقیه... تقریبا همه هستن. میای یا باید بدون تو ادام...
- ولش کن پارسا زور نزن.
@ انشاالله میدونی چرا دارم زور میزنم دیگه نه؟ بخاطر دست گل تو بود. دست و پا چلفتی.
& وای باز شروع نکنید.
@ نه بزار بگه ساتو. بزار بگه. وقتی گند زدی برای چی میخوای خراب کنی؟ بزار کارمو بکنم انقدر هم نپر وسط حرفام با نگار.
- مثل اینکه با حضور من مشکل دارید. باشه میرم کاری نداره. شما هم دیگه دنیاتون امیر محمد نخواهد داشت که اذیتتون کنه.
@ برای بار هزارم، حضورت اذیتمون نمیکنه. بفهم. ما دوست داریم باشی. فقط انقدر تحت تاثیر فشار محیط قرار نگیر که عوض بشی.
+ برای این بچه بازیا و دعوا ها وقت نداریم تمومش کنید.
رفتم طرف امیر که بغلش کنم. نمیخواستم ناراحت بشه. اصلا موقعیت خوبی نبود برای اینکه بزنه زیر گریه. بغلمو پس زد. نمیخواستم اینطوری بشه ولی حیف وقت نداشتیم معذرت خواهی درست حسابی کنم.
@ متاسفم. ببخشید.
# حضور من به دردتون میخوره؟
& میشه گفت اره.
# باشه میام ولی حواستون باشه هرکی خواست بهم بی احترامی کنه و اینا خونش پای خودشه.
- باشه باشه، اصلا سمتت نمیایم. خوبه؟
# اهان، اره عالیه.
+ خب وقت نداریم. راه بیفتید بریم لندن.
از توی کیفش یدونه دیگه موتور جت درآورد داد به نگار.
# این چیه؟ از ایناییه که تازه اومده به بازار؟
+ اره. موتور جت. بلدی استفاده کنی؟
# اره بریم.
قسمت بعدی توسط Saloomeh و در روز سه شنبه منتشر میشود.
پ.ن:مشکلی داشت بگید بهم درستش کنم. ممنون :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه | قسمت چهاردهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه | قسمت نهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه | قسمت شانزدهم