دَرون و بُرونِ نَبَرد دَرون و بُرونَمم!
افکارت یک فقره ممد!(گل یا خار)
به نام خدایت
درود
خوب هستید؟
سال نو مبارک❤️
انشاالله سال های پشت سر هم پر از خوبی و سلامتی و حال خوب از ته دل داشته باشید
ببخشید چند وقته نیستم این درس و کار ها افتخار خوندن پست های زیباتون رو از من میگیره
پوزش ??
بعد از مدت ها غیبت با این پست برگشتم حالا این پس در چه مورده؟ خودتون ببینید
چند وقت پیش داشتم در مورد آدمای اطرافم مخصوصا دوستام فکر میکردم
بعد از نوشتن پست خوبِ بد؟شیطان؟وجدان؟ و خوندن کامنت فاطمه خانم گُل که فرموده بودند:
بعضی وقتا فکر می کنم بعضیاتون حرفای منو می نویسید
به فکر فرو رفتم چون خودم هم همینطوریم و نوشتن این پست شروع شد
و یه چیز جالب رو در اکثرشون میدیدم
این که میشناختمشون و درکشون میکردم!
شناخت نه صرفا این که میدونم اسمش چیه و...
این که رفتارهاشون خیلی برام آشنا بود
به فلانی نگاه میکردم میدیدم که اون نسخه من هست که قسمت غرورش زیادی فعاله
اون یکی خود من هست که قسمت فلانش فعاله
اون یکی......
همینطور داشتم با خودم فکر میکردم میدیدم که اونا خیلی آشنا هستند
اونا قسمتی از من هستند
بعد با خودم قاطعانه گفتم:
هر فرد جهانی هست متشکل از افراد کل دنیا هست
خیلی بهش فکر کردم یادم آمد یه جایی خوانده بودم که گفته بود
شما تنها در صورتی میتوانید احساسی را تشخیص دهید که آن در خود داشته باشید
این منو به شک انداخت که جمله من زیادی کلی هست و اشتباهه
پس کمر همت بستم به پیدا کردن دلیل نقض
و پس از اندکی فکر و برانداز افراد مختلف یافتمش
فهمیدم که من نمیتونم یکی رو که قتل میکنه بشناسم و درک کنم
انگار برام تعریف شده نیست این رفتار
پس خوشبحالم
بیشتر فکر کردم و دیدم که من کسایی مثل کورش کبیر با اون حجم از انسانیت و درایت و فر شاهی رو هم نمیتونم بشناسم و درک کنم
انگار برام تعریف شده نیست این رفتار
پس بد به حالم
همچنان در تفکر بودم که
ما چه کسایی رو میشناسیم و چطور میشناسیم
که فهمیدم
ما آدم هایی رو میشناسیم که قسمتی از ما باشند
خب این یعنی اگه من فردی رو بد میبینم
در حقیقت اون رفتار بد هم در من وجود داره که من اون رو میتونم شناسایی کنم
به عبارتی:کرم از خود درخته و تا وقتی این کرمه از خودم نباشه اون رو در دیگران نمیتونم تشخیص بدم
با خودم گفتم:
اگه کسی رو بد میبینم اون بدی در من وجود داره و اگه کسی رو خوب میبینم اون خوبی در من هم وجود داره در واقع وقتی شخصی رو میبینم و میگم خوبه یا بده در اصل این خوب یا بد رو دارم به خودم میگم انگار اون شخص آیینه ای هست که خودم رو داخلش میبینم
از خودم پرسیدم:
که چه افرادی رو خوب میبینم؟چه افرادی رو بد میبینم؟ و اون رفتار خوب یا بد چی هست که من میتونم تشخیصش بدم؟!(از خودتون بپرسید)
پرونده این فکر بسته شد
داشتم در وقت استراحت در ویرگول چرخ میزدم که به یکی از پست های جناب دست انداز عزیز برخوردم
پست پر از شعر بود و منم یکی درمیان شعر ها رو میخوندم نه کامل نه ناقص
یهو رسیدم به یه شعر حضرت مولانا که داخلش کلمه خار وجود داشت هیچ ربطی نداشت ولی من یاد جمله:
یکی گفت چه دنیای بدی حتی گل ها هم خار دارند و دیگری گفت چه دنیای خوبی حتی خار ها هم گل میدهند
این جمله که ناقص یادم آمد حتی از کلمه خار هم بی ربط تر بود!
ولی چراغی در ذهنم روشن شد
چراغی که باعث شد یه حقیقت رو ببینم این که:
شاید من کسی رو که بد میبینم مثل گل باشه،یعنی من بدم و خار های اون رو میبینم و خوبی اون در حدی هست که من توان فهمیدنش رو ندارم
همین طور که داشتم به این فکر میکردم یهو واژه سراب آمد به ذهنم :|
خیلی بی ربط بود ولی با عمیق تر شدن بهش به این پی بردم که:
شاید من فقط دارم سرابی از اون فرد رو میبینم
با خودم گفتم عجب!!!!!!!!!
خیلی شیک نتیجه گرفتم:
من فقط میتونم چیزی که درونم هست رو در افراد دیگه تشخیص بدم و افراد دیگر هم همینطور و این که من حتی اگه بتونم99/99 درصد فرد مقابلم رو بشناسم نمیتونم بگم خوبه یا بده در کل:
من کی باشم که بگم کی خوبه کی بده؟!
دوباره پرونده بسته شد
بعد از مدت ها در حال موتور سواری بودم و فکر و حواسم همه جا بود به جز فرمون و جاده که دوباره این پرونده پرید بیرون و دیدم که صفحه ای جدید باز شده به نام:
چه چیز هایی رو از چه افرادی میشناسم؟
خب این یه سوال بود که بعد از پرسیده شدنش جمله:
در بدترین ما آنقدر خوبی هست و در بهترین ما آنقدر بدی هست که هیچ یک از ما را شایسته نیست که از دیگری عیب جویی کنیم
که جناب ویلیام شکسپیر سروده بودن به ذهنم آمد
خب این چه ربطی داشت؟
شروع کردم به کاوش و پیدا کردن ارتباط بین موضوع و این جملات.
و یافتمش؛زنده!
اینطور مطرحش میکنم که از خودم پرسیدم:
آدم هایی رو که در جامعه به عنوان آدم بد شناخته میشوند من چه چیز اون ها رو میشناسم؟ و میتونم خوبی رو در اون ها تشخیص بدم آیا؟
خب جواب این دو سوال اگه اینه که آره من هم بدی هاشون رو میشناسم و هم خوبیهاشون رو تقریبا خوبه
حالا سوال دیگه ای مطرح میشه:
شناخت این بدی ها و خوبی ها خوبه یا نه؟
خب اولین کلمه ای که بعد از پرسیدن این سوال یه ذهنم رسید کلمه دروغ بود!
چه ربطی داشت؟ خب این یه مثال بود
من دروغ رو تقریبا میتونستم تشخیص بدم و خودم اون رو بلد بودم
حالا این شناخت من خوب بود یا بد؟
چون وقتی میگم اون بدی رو میشناسم یعنی اون بدی در من وجود داشته که من توانایی تشخیص اون رو داشتم خب این یعنی من به این بدی آلوده هستم
آیا این خوبه؟
اینجاست که گفتم نه بدی، بد هست ولی یه ثانیه فکر کردم دیدم نه خیلی هم بد نیست همین دروغ خیلی جا ها به نفعم بوده گفتن دروغ نه بلکه تشخیص اون
درسته که گفتنش هم به نفعم بوده اما با گفتنش من به اون آلوده میشدم اما با تشخیص اون در واقع انگار من هیولای دروغ رو به بردگی گرفتم و از اون برای کمک به خوبی استفاده کردم
با خودک گفتم اگر بتونم بدی رو کنترل کنم و از اون به نفع خودم استفاده کنم عالیه ولی خیلی سخته
در واقع با این کار:
از سربازان پلیدی برای نجات پاکی استفاده می کنم
اما اول باید خودم رو از سیاهی دور نگه دارم سیاهی که در وجود خودمه و این خیلی شدید سخته ولی اگر بشه عالی میشه کار خییییلی خطر داره و پیشنهاد نمیشه چون سیاهی مثل گاز کربن مونوکسید هست؛بدون نشانه های ظاهری و در عین حال کشنده!
پرونده بسته شد!
MKh
.
.
.
.
.
.
.
1400|01|09
پ.ن1: اینا افکارات من بودن ممنون میشم باگفتن نقاط ضعفم بهم برای بزرگ شدن کمک کنید :)
پ.ن2:بازم پوزش که وقت نمیکنم بیام و نوشته های زیباتون رو بخونم:(
پ.ن3: ممنون میشم نظرتون رو بگید :)
پ.ن4: شاید دوباره باز بشه دوباره اپدیدت میشه:)
کمی بزرگ تر از از پی نوشت
سال 1399 تموم شد
اگر بدی از من دیدید ممنون میشم بهم بگید تا در حد توانم جبران کنم
آیدی تلگرام،شاد،روبیکا،توییتر: animated_hell
اینستاگرام(قبلش بگید بچه های ویرگول هستید): mohammad._.khodadad
اینم راه های ارتباطی
مواظبت کنید
خدافزی ❤????
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما آدم های عادی (+جایزه غیرعادی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا آدمهای باهوش به تواناییهاشون اعتماد ندارن
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهايی رنج نکش!