از خواندن خسته شده‌ایم!

همیشه کارم نویسندگی و تولید محتوا بوده. ویرایش و نمونه‌خوانی را هم دوست داشتم و دارم اما معمولاً جریان کارها این‌طور پیش رفته که به‌عنوان نویسنده یا کارشناس تولید محتوا مشغول‌به‌کار شده‌ام. به نظرم نویسندگی چالش بیشتری دارد. وقتی متنی را ویرایش می‌کنی، ممکن است اوایل کار مدام بر سر دوراهی قرار بگیری که آیا باید این‌یکی را انتخاب کنم یا آن‌یکی را. بعد رفته‌رفته دوراهی‌هایت کمتر و کمتر می‌شوند تا این‌که می‌بینی کل یک متن را ویرایش کرده‌ای، بدون آن‌که مجبور باشی بین خوب و خوب‌تر یا بد و بدتر یکی را انتخاب کنی. برعکس، نویسندگی هر لحظه‌اش یک دوراهی است. برای کلمه‌به‌کلمه‌اش باید تصمیم بگیری که کدام خوب است و کدام خوب‌تر یا کدام بد و کدام بدتر. قصدم از نوشتن این یادداشت، این نیست که تفاوت نویسندگی و ویرایش را برای کسی توضیح بدهم. خودم هنوز هم با راه‌و‌چاه هیچ‌کدامشان کاملاً آشنا نشده‌ام. حرف و دغدغه‌ اصلی‌ام موضوع دیگری است.

هر روز در همین کشور خودمان صدها مقاله و نوشته در پلتفرم‌های آنلاین منتشر می‌شود. البته شاید رقمشان به هزار و بیشتر از آن هم برسد اما چون آمار دقیقی ندارم، عجالتاً گفتم صدها که یک‌وقت بزرگ‌نمایی نکرده باشم. بین این صدها نوشته، ویژگی‌های مشترکی هست که به نظرم باید به خاطرشان نگران باشیم. درست است که نویسندگی و تولید محتوا بازار داغی دارد و اگر همین حالا سراغ وب‌سایت‌های کاریابی بروید، حداقل شصت مورد آگهی فعال برایشان می‌بینید، اما این موضوع فقط پوششی است برای یک واقعیت ناراحت‌کننده و البته نگران‌کننده.

اگر همین حالا برای یکی از همین آگهی‌های تولید محتوا رزومه بفرستید، قول می‌دهم در صورت تأیید رزومه و دعوت به مصاحبه، حتماً چنین درخواستی را از کارفرما یا مصاحبه‌کننده می‌شنوید: «ساده بنویسید انگار دارید برای یک بچه تولید محتوا می‌کنید.» شخصاً هیچ مشکلی با ساده‌نویسی ندارم ولی اگر بعد از شنیدن درخواست و توقع مصاحبه‌کننده، از او بخواهید که ساده‌ نوشتن را برایتان بیشتر توضیح بدهد، احتمالاً می‌گوید منظورش این است که مطلب را به‌صورت جذاب، داستان‌وار و با ساده‌ترین کلمات و جملات بنویسید. باز با ساده بودن کلمات و جملات هم کاری ندارم. بیشتر بحثم روی جذاب و داستان‌وار بودن نوشته است. نویسنده باید خیلی ماهر باشد که بتواند با استفاده از ساختارهای روایی، یک متن جذاب و آموزنده بنویسد که مخاطب را به سایت یا صفحه اینستاگرامی خاصی دعوت کند و او را چند دقیقه‌ای همان‌جا نگه دارد. اما اگر همین نکته مثبت را از زاویه دیگری نگاه کنیم، می‌بینیم که چندان هم موضوع خوشایندی نیست. چرا باید حتی مطالب تخصصی را هم به صورت جذاب بنویسیم؟ چرا مخاطب خاصی که نیاز دارد اطلاعات خود را در زمینه‌های تخصصی بالا ببرد، این‌قدر حوصله ندارد که پای یک مقاله مفید اما غیرجذاب بنشیند؟ چرا باید برایش داستان بگویند که مقاله را تا انتها بخواند؟ چرا بدون ساختار داستانی نمی‌تواند مثلا هزار کلمه را یک‌نفس تا آخر بخواند؟

فکر می‌کنم دلیل این اصرار برای جذاب نوشتن و ایجاد حالت داستانی در نوشته‌ها، این است که نویسنده با خواننده کم‌حوصله‌ای سروکار دارد که حاضر نیست حتی به خاطر کسب اطلاعات، چند دقیقه‌ای برای خواندن یک مقاله یا حتی یک کپشن کوتاه اینستاگرامی زمان بگذارد. خواننده امروز عجول است. خیلی از سایت‌ها کنار هر مقاله این را هم درج می‌کنند که خواندن آن چند دقیقه زمان می‌برد. واقعا آدم‌های امروز این‌قدر سرشان شلوغ است که قبل از خواندن مقاله باید بدانند مطالعه آن پنج دقیقه یا ده دقیقه از آن‌ها وقت می‌گیرد؟ دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، لبریز از اطلاعات شده. هر جا که رو می‌کنیم، حتماً اطلاعاتی برای دریافت کردن وجود دارد. بااین‌وجود، شک دارم اصلاً اطلاعاتی دریافت کنیم. شاید بدبینانه به نظر برسد اما فکر می‌کنم این حجم از اطلاعات، دقیقاً با این هدف پیش رویمان قرار می‌گیرند که اتفاقاً بی‌اطلاعات بمانیم. ممکن است چند ساعت بین پست‌های اینستاگرامی بچرخیم و بعد خسته از حجم اطلاعاتی که به سمتمان هجوم آورده‌اند، گوشی را زمین بگذاریم و به مغزمان استراحت بدهیم. اما آیا واقعا اطلاعاتی دریافت کرده‌ایم؟ حجم بالایی از محتوای اپلیکیشنی مثل اینستاگرام را عکس‌ها و ویدئوهایی تشکیل می‌دهند که در همان لحظه اول، احساساتمان را تحریک می‌کنند. ممکن است بخندیم، حسرت بخوریم، متعجب شویم یا هر واکنش عاطفی دیگری. بااین‌حال، اطلاعاتی دریافت نکرده‌ایم که بعدها بتوانیم از آن استفاده کنیم. دقت کرده‌اید خیلی‌ها با دیدن پست‌های آموزشی یا کپشن‌های آموزنده، به‌جای این‌که همان لحظه آن را بخوانند، پست را ذخیره می‌کنند برای روز مبادا؟ چرا ذهنمان برای دریافت اطلاعات آموزشی‌ خسته است اما برای دیدن یک ویدئوی خنده‌دار سریع دست‌به‌کار می‌شود؟ چرا حاضر است ده تا پست ویدئویی ده‌اسلایدی را ببیند اما یک کپشن ده‌خطی را نخواند؟ فکر می‌کنم از خواندن خسته شده‌ایم. به خاطر همین است که از نویسنده انتظار داریم هر طور شده ما را به نوشته خود جذب کند چون خودمان به‌خودی‌خود حاضر نیستیم سراغی از نوشته‌ها بگیریم. البته کتمان نمی‌کنم که ساختار روایی در نوشته‌ها و مقاله‌ها چون درگیری بیشتری برای ذهن ایجاد می‌کند، برای خواننده لذت‌بخش‌تر است اما تصور می‌کنم نیاز ما به نوشته‌های داستان‌وار و جذاب، چیزی بیش از التذاذ ذهنی باشد.

خیلی‌هایمان ترجیح می‌دهیم حتی هنگامی هم که داریم یک متن علمی را می‌خوانیم، کمی با بیان طنزگونه روبه‌رو شویم. چون حوصله خواندن نداریم، می‌خواهیم نویسنده گاه‌گداری در لابه‌لای متن ما را بخنداند که بیشتر دلمان بخواهد به خواندن ادامه بدهیم.

آن‌قدر اطلاعات تخصصی و غیرتخصصی دوروبرمان را گرفته‌ که از دریافت اطلاعات گریزان شده‌ایم. مدام در حال دویدنیم. نمی‌دانم قرار است به کجا برسیم اما می‌دانم مقصدمان منبع اطلاعات نیست.