پرسه در تاریکی·۱ سال پیشآنجا که زلفها نسیم می شود.امروز راحت نمی نویسم... کلمات از من به سوی او می گریزند. فکرم نامنظم، پخش و بی قاعده است. شیدایی، شیدایی، شیدایی. این است وصف من امروز.امرو…
پرسه در تاریکی·۱ سال پیشخواب مرا از کلمات در می رباید، به سان ربودن تو مرا، وقتی می بوسمت.دلم میخواهد بخوابم و رها شوم. همین. و دلم می خواهد بنویسم، رهای رها. همین
پرسه در تاریکی·۱ سال پیشامروز صبح دلم فقط تن یک زن را می خواست. همین.در دستشویی نشسته بودم سر صبح خیره به رانهای معمولی خودم ... و حس کردم بیشترین چیزی که در دنیا می خواهم آمیختن با یک زن است ... همین.
پرسه در تاریکی·۱ سال پیشلبخند یک زن زیباترین کلمه دنیاست.روی مبل لمیده بودم که سوال تو مرا با خود به رویا برد .
پرسه در تاریکی·۱ سال پیشعطش محبوبیت و تمنای تنهاییچرا خیلی وقت ها از روراستی با خودم فرار میکنم با این که شیفته آن هستم؟ شاید چون تضادهایم وجودم را تکه تکه می کنند و این مرا می ترساند.