تغییر تعمدی شخصیت
چقدر سپاسگزاری در روز میتونیم داشته باشیم که اصلا به چشممون و فکرمون نمیاد؟!
اغلب آدمها در پاسخ به این سوال، نفس کشیدن و ضربان قلب و عملکرد دستگاه گوارش و... رو مثال میزنن که غیر ارادیه و خدا داره مدیریتش میکنه. آره صد در صد که اینها جزو اولین سپاسگزاریهای هر روز باید باشن، که عموما نادیده گرفته میشن.
اما حرف من از یه جور سپاسگزاری خاصه که مخصوص خودم شده، که کمتر میبینمش! چوون شده جزئی از شخصیتم.
یادمه یه روزایی نه چندان دور، بااااید تلاش میکردم و تمرین میکردم که اینجوری باشم، اما الان ناخودآگاه اینجوریام! در واقع اینجوری شده ام!
میپرسی چه جوری؟؟
- صبح که چشام باز میشه، لبخند میزنم که یه شانس جدید برا خیلی از کارها دارم، پس آخجونمی.
- ازینکه باید صبح زود پاشم تا غذای نهار و آماده کنم غر نمیزنم و اتفاقا میگم چه خوبه که وقتی خسته برمیگردم خونه، غذام حاضره، پس آخجونمی.
- صبحها بیرون که میرم، آشغالها و چاله چوله های خیابون رو میبینم، اما به چشمم نمیان. درعوض، همه توجهم به نور طلوع خورشید و مسیر تابش آن، به شکل ابرها، شکست نور، به جوونه های درختها، به جستجوی دیدن لونهی کلاغها روی درختای بظاهر خشک کنار جاده، به نظم و موازات سیمهای تیرهای چراغبرق، به رنگهای چراغهای چشمکزن مغازهها و رقص نورشون، به پرچمهای رنگی روی پل که با ملیحترین باد میرقصن، به بخاری سفیدی که از دودکش کارخونه فولادسازی بلند میشه، به انتظار رسیدن به دشت وسیع تو جاده که تا پای کوه هیچ ساختمونی ساخته نشده و درختهای دامنه کوه رو میشه دید، به دکل برق بزرگ توی این دشت که بارها سوژهی عکسهام شده، به صدها کیمه کوچیکِ توی این دشت که زیبایی بکری بهش میبخشه، به زردی دشت که هر روز به سمت سبز شدن داره قدم برمیداره، به بعبعیهایی که بعضی روزا میان تو دشت برای چرا، و به بخار آبی که با تابش خورشید و گرم شدن صبح، از سطح دشت بلند میشه که بره تو آسمون و .... چقدرررر زیبایی دور و برم هستن که میتونم ببینمشون؟! پس آخجونمی، آخجونمی و آخجونمی...
- میدونم که عکاسی از خطوط و سیمها یه سبکه. از طرفی من چون تو جاده، توی همیشه ماشین در حرکت هستم، نمیشه زوایا رو اختیاری تنظیم کنم و براحتی تصاویر طلوع رو ثبت کنم. پس میگم هر روز میرم شکار زیباییها، چون واقعا از بین چندییین شات، یه شات خوب و قشنگ بیرون کشیده میشه. و منی که بارها و بارها و بارها از تک تک اینها عکس گرفتم، اما بازم هر روز برای دیدنشون و عکس گرفتن ازشون اشتیاق دارم، پس بازم آخجونمی.
و چرا اینهمه اشتیاق دارم و برام تکراری نمیشه؟ چون یک لوکیشن ثابت، هیچ دو روز شبیه هم نیست، حتی تفاوت رو در چند دیقه هم میشه دید. در حقیقت هر لحظه من با زیبایی متفاوتی روبرو هستم. پس بازززز هم آخجونمی.
چنتا از شکارهای صبحگاهیم رو براتون میذارم:
و اینها فقط بخش کوچیکی از سناریوی هر روز منه. سناریوی صبحگاه من!
و قانون چی ميگه؟
به هرچیزی که بهش توجه کنی (مثلا ذوق داشته باشی/ یا برعکس از چیزی متنفر باشی)، بارها تجربهاش رو خواهی داشت. مثل:
- پول پول میاره، فقر فقر.
- مار از پونه بدش میاد در خونهش سبز میشه.
- هرچی سنگه مال پای لنگه.
آره جونم، هزااااران مولفه برا سپاسگزاری هست که ممکنه برام عادی بشن، اما من به خودم هررررر روز یاد میدم که هیچکدومشون عادی نیستن! بلکه همهشون معجزهای برای حال خوب من هستن!
هر لحظه دارم به چشم و فکرم آموزش میدم اینجوری نگاه کنن.
به عمد از خودم خواستم که تغییر کنه.
... و اینجوری شد که من اینجوری شدم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
Golden gate
مطلبی دیگر از این انتشارات
از همینجا شروع شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان دامادی که مفید بود