کودک·۱۳ روز پیشعادت، ترس، امیددیرزمانی بود که آقای دکتر کریستوف را کسی ندیده بود. چراغهای خانهاش همواره خاموش بودند و صدایی از آن به گوش نمیرسید.همسایههایش ،که یکی ا…
کودک·۱ ماه پیشاما ...جهان دیگری بود.صبحها با وزش نسیمی دلانگیز، آفتاب به استقبال هر کاشانه میآمد. خانوادهها با لبخند کودکانشان را بیدار میکردند. کودکان با…
کودک·۱ ماه پیشرویاها کجا و چگونه میمیرند؟با صدای سوت قطار از خواب پرید. نفس نفس میزد. مراتع سبز و دلانگیز چشمان پفکردهاش را نوازش میداد. با گوشهی آستینش آب دهان خشک شدهی گوش…
کودک·۲ ماه پیشبادخیز!کبریت دوم هم شکست. "کاش فندکم را از اتاق کناری آورده بودم." کبریت سوم هم نرم بود ولی آتش کمجانی گرفت و بوی گوگرد مشامش را پر کرد.صدای سوز…
کودک·۲ ماه پیش۵:۰۸دستهایش را محکمتر در جیبش مشت کرد و در حالی که به خیابان خلوت چشم دوخته بود، به سمت سر خیابان به مسیرش ادامه داد.ساعت پنج و هشت دقیقهی ص…
کودک·۳ ماه پیشکودک و پیامبر (+۴/۴)پیامبر مکثی کرد، لبخند زد و عرق جبینش را پاک نمود.-«...نه ... واقعاً نه، نمیخوام فکر کنم. من برای هیچکدوم از سوالهام جواب پیدا نکردم. سو…
کودک·۳ ماه پیشکودک و پیامبر ۴/۴+«کودک! اکنون برایت حول دین میگویم.دین در واقع بیش از آنکه تعلیمات کتاب مقدس باشد، باورها و عقاید هر شخص است که در او از بدو تولد شکل می…
کودک·۳ ماه پیشکودک و پیامبر ۳/۴+«این داستان را بارها برای خودم مرور کردم.بارها در آن غرق شدم و باز به حیات برگشتم.این داستان مربوط روزهاییست که عزازیل کار خود را در مقام…
کودک·۳ ماه پیشکودک و پیامبر ۲/۴+ «... شنیده بودم روزی که عزازیل بر آدم و حوا سجده نکرد و خدا او را از بهشت راند، هنگام خارج شدن از بهشت خداوند او را فرا خواند و به او گفت…
کودکدرسَکّو!·۳ ماه پیشکودک و پیامبر ۱/۴درست یادم نمیآید چگونه و کِیدر خواب یا هالهای از وهمپیاده یا بر فراز آسمانهاولیکودک آنجا بود ...زیر آفتاب تند و سوزان شبه جزیرهروی ریگه…