در دانشگاه برق خواندم، مشغول یادگیری برنامه نویسی هستم، مطالعات اسلامی را پیگیری میکنم.
میخواهم شروع کنم به نوشتن؛ باسم الله
1-امشب سید علیرضا به اتاقم آمده بود. از من در مورد این پرسید که برنامه نویسی را به کجا رسانده ام. من هم که یدی طولا در تنبلی دارم، جوابم معلوم بود...
2-پارسال بعد از اینکه از پایان نامه دفاع کردم فکر میکردم که ظرف 3 ماه برنامه نویسی را تمام میکنم و جذب بازار کار میشوم. اما زهی خیال باطل! مگر این تنبلی میگذارد؟ تازه حتی اگر اینقدری پشتکار داشتم که 3 ماهه آن را تمام میکردم -با پس زمینه دانشی که داشتم دور از دسترس نبود اما برای برنامه ریزی نباید بلندپروازی کرد. خودم هم از حجم تنبلی خودم خبر دارم- بعدش مگر جذب بازار کار شدن به این راحتی است؟ آنهم در دوره ای که هر تینیجر = یک برنامه نویس!
3-اخیراً وارد گروه تلگرامی میلاد عظمی (یکی از آموزش دهندگان برنامه نویسی) شده ام. از پیامهایی که خیلی از اعضای گروه میفرستند معلوم میشود که هنوز مشغول درسهای مدرسه هستند. از یک طرف میگویم خوش بحالشان که از این سن شروع به یادگیری برنامه نویسی کرده اند و در آینده ان شاءالله موفق میشوند و وقتی همسن من شوند لااقل 10 سال سابقه کار دارند! اما از طرفی دیگر می بینم که با تصور عجیب و غریب برنامه نویسی را دنبال میکنند! با این خیال که کار راحتی است و سریع، فوری، انقلابی میشود به درآمدهای بالا رسید... معلوم است برادر مدحج و عزیزان رویافروش، کارشان را خوب انجام داده اند و گرنه این حجم از ساده انگاری قضیه، بی سابقه است!
4-بعد از وقفه یکی دو هفته ای در ادامه برنامه نویسی، حرفهای سید علیرضا تلنگری بود -شاید هر چند موقت- که دوباره کارم را شروع کنم و بالاخره به سرانجام برسانمش! من استاد تمامی کارهای نیمه کاره در زندگی دارم! چه بسیار کارهایی که شروع کردم و بعد از مدتی یا دلسرد شدم و رهایشان کردم یا از این شاخه به آن شاخه پریدم و به هدف نرسیدم. همین فرانت اندی که الان با دوره میلاد عظمی پیگیری میکنم را هم سال 96 شروع کرده بودم به یادگیری! (البته آن موقع هم میلاد عظمی تازه شروع کرده بود به یادگیری فرانت اند ولی بعد 6 سال او با فروش دوره هایش درآمد میلیاردی دارد و من...) بعدش که آن مشروطیهای کوفتی پیش آمد و 12 ترمه شدم و ...، بعدش هم که ارشد بود و استرس عجیبی که ناشی از کمبود اعتماد به نفس بود! الان هم که تنبلی ام اجازه نمیدهد...
5-خدایا به من عزمی بده که لااقل یکبار هم که شده کاری را به نحو احسن به انتها برسانم و آن کار همین دوره فرانت اند بوتواستارت باشد و هر چه زودتر و به خوبی و با قوت و قدرت تمام شود!
6-تصمیم دارم در ویرگول بنویسم. احساس میکنم چیزی به اندازه نوشتن ذهنم را آرام نمیکند! از سال 89 که وبلاگی در بلاگفا با موضوع تلاوت قرآن داشتم تا عضویت در فروم انجمن قاریان و بعدتر وبلاگ تراوشات ذهن من و سپس نشریات دانشجویی و بعدترتر توییتر، مشغول نوشتن بودم. این بار ببینم نوشتنم در ویرگول تداوم پیدا میکند یا نه! شاید، یک روزی، کسی نوشته هایم را خواند و اگر چه برایش الگو نشدم ولی لااقل درس عبرتی شدم تا مثل من نباشد و عزمش را جزم کند و با تمرکز روی یک کار جلو برود و دائم از این شاخه به آن شاخه نپرد.
خدایا به امید خودت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودکشی !!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یلدا.. آخرین نفس های پاییز..
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساس پارادکسیکال در مواجهه با ویرگول