می نویسم...

Mi
Mi

رمان جدیدی رو شروع کردم که خیلی ازش خوشم اومده. متنش به شدت روونه و این خیلی خوندن رو برام لذت بخش می کنه. الان سومین روزیه که از شروع کردنش می گذره و 170 صفحه ازش خوندم. هم جذابه و هم روون و البته معما آلود و درگیر کننده ذهنم!

ترکیبی دیوانه کننده از اون چیزی که من می خوام! اسمش «بیمار خاموش» به نویسندگیِ «الکس مایکلیدیس» ترجمۀ «مریم حسین نژاد» از نشر «سنگ». تا الان می تونم بگم خیلی خوب بوده و باهاش دارم حال میکنم. از این نوع داستانا خوشم میاد. بی رحم، راز آلود، معماگونه، ترسناک، خون آلود، مبهم. همۀ این حسا رو با این رمان تجربه میکنم. قبلا با خوندن «بیگانه» و «خانواده پاسکوآل دوآرته» این مزه ها رو چشیده بودم و خیلی بهش وابسته شدم. الان خیلی خوشحالم که دارم با این کتاب دوباره این احساسات رو تجربه میکنم.

«بیمار خاموش» روایت جالبی داره و از اون بهتر توصیف هایِ به جای نویسنده است. از توضیحات اضافه پرهیز کرده و خیلی خوب داستان رو پیش میبره. الان که دارم این متن رو می نویسم نمی دوم قراره آخرش چی بشه. حتی اگه پایان خوبی نداشته باشه-که بعید می دونم!-خوشحالم. چون در روند خوندن داستان واقعا لذت بردم و می برم.

قشنگی کار برام اینجاست که در بین روایتی که اول شخص داستان داره. دربین فصل ها، برگه هایی از دفتر خاطراتِ آلیسیا رو می خونیم تا کم کم به شکل گیری این پازل ذهنی کمک کنه. وقتی این بخش ها رو خوندم بیشتر به اهمیتِ روازنه نویسی پی می برم. البته به قول آلیسیا بهتر هیچ اسمی روش نذاریم. چیز بی نامی که گه گاهی در آن می نویسیم. این نوع آزادی در نوشتن رو دوست دارم. بدون اجبار. هر وقت احساس نیاز کردی می تونی قلم و کاغذ برداری یا یه صفحه باز کنی و تایپ کنی.

چی از این بهتر؟ ازادی در نوشتن! ذهنی که همیشه آرزوشه آزاد باشه رو چرا به اجبار به بند بکشی؟! بذار هر وقت می خواد و هر چی رو می خواد بنویسه. بنویس بدون ترس از کم نوشتن یا زیاد نوشتن! فقط بنویس. هر جا که می تونی؛ به هر طریقی که می تونی. فقط بنویس. نذار افکارت توی شیار های ذهنت دفن بشه.