که هستم و چرا می‌نویسم؟

قاعدتا اولین پرسش‌تان بعد از اولین دیدار به میزبانی گوگل و ویرگول، این است که این دیگر کیست و چه می‌خواهد از جان جهان واژه؟

حقیقتش را بخواهید هنوز نتوانستم به سوال اول پاسخ درست و درمانی بدهم.

تا همین چند وقت پیش حتی در انسان بودنم نیز شک و شبهه‌هایی بود که با دخالت دوستان تا حدی رفع شد.

پس بیایید برای اینکه خیلی پیچیده‌اش نکنیم؛ عطای پاسخ سوال اول را به لقای آن بخشیده و اصلا فراموشش کنیم.

برای سوال دوم اما تا صبح حرف دارم.

بیشتر شاید…

منتها حواسم هست که ضیق وقت دارید.

حقیقتش، نوشتن برای من "بودن" است. اینطور بگویم که هر زمان افسردگی مزمنم عود کرده و به سراغم می‌آمد؛ اول از همه سایه سر نویسندگی و دماغ نوشتنم می‌انداخت.

اصلا من از آنجا می‌فهمیدم افسرده شده‌ام که دیگر دستم به نوشتن نمی‌‌رفت.

نوشتن نفس کشیدن من است.

از طرفی پناه و ملجا و مرجع درماندگی‌های من نیز بود و هست.

غم و شادی من؛ آرزوهای شنبه‌ای و رویاهای وقتی بزرگ شدم و هر عنوان خاص دیگری در زندگی‌ام زمانی واقعا مهر مالکیت خورد که تحریرش کردم.

حالا اما در آستانه خداحافظی از دهه دوم زندگی و ورود به دهه سوم، متوجه شدم دوست دارم نوشته‌هایم عمری بیشتر از توان بویایی موریانه و زندگی کاغذ داشته باشد. پس بر آن شدم تا تایپ کنم!

گفتم بنویسم تا بماند… تا بتوانم دایره ارتباطی قشنگی تشکیل دهم با آن‌ها که با واژه رفیق شده‌اند.

نه سنگ مفت بود و نه گنجشک اما، تصمیم گرفتم پا در راه بگذارم.

امید که هرگز آرزو نکنید کاش پا قلم کرده بودم جای دست به قلم زدن.

من همین بودم که خودم برایتان گفتم.