«کودک» زندگی به روایت شخصیتهایی دیگر
کودک و پیامبر ۱/۴
درست یادم نمیآید چگونه و کِی
در خواب یا هالهای از وهم
پیاده یا بر فراز آسمانها
ولی
کودک آنجا بود ...
زیر آفتاب تند و سوزان شبه جزیره
روی ریگهای داغ
درست همان موقع
غدیر خم
جمعیت عظیمی را دید
مردی با محاسن کوتاه همراه جوانی در کنارش، بالای بلندی ایستاده بود
نزدیک جمعیت شد
ظاهراً او را محمد رسول الله مینامیدند
تن صدایش دلنشین بود
خوانندهی خوبی میشد
سخنانش به پایان رسید و مردم پراکنده شدند
کودک به آن مرد نزدیک شد
سه مرد دیگر از جمله آن مرد جوان کنار او بودند
از میان آن همه نگاه، چشمهای رسول به کودک خیره شد
لبخندی زد و کودک آن را پذیرفت
به رسول نزدیک شد
دو مرد دیگر از او جدا شدند و فقط او بود و کودک و آن جوان
با رد و بدل کردن نگاهی، جوان نیز از پیامبر دور شد
حالا فقط کودک بود و رسول
+بیا اینجا بنشین کودک
چه چیزی تو را به اینجا کشیده است؟
-شما ... خیلی دلم میخواست با یک نفر صحبت کنم و چند سوال از او بپرسم
+کودک، من با کمال میل به سوالهایت پاسخ میدهم اما بگذار من بگویم تو چرا اینجایی
گنگی
در بازهی کودکی گیر کردی و جلوتر نمیروی
نه اینکه بترسی، زشتیهای آدم بزرگا تو را از این کار باز میدارد، میخواهی زیبا بمانی اما فرق سکون با ثبات را تشخیص نمیدهی
کلی سوال است که به صورت بهم ریخته در ذهنت در هم تنیده است و قادر به تفکیک آنها نیستی
سوالهایی راجع به مردم، زندگی، خدا، دین، عشق راستین و حتی خود من
من در ظاهر برای عامهی مردم، فردی مذهبی و خشکم
مردم نمیتوانند ببینند که من هم آدمم و احساس دارم
مردم ظاهر بینند
گمان میکنند چون نام پیامبر را بر دوش میکشم، پس همیشه در آرامشم و هیچگونه اضطرابی در من نیست
ولی کودک
من هم در عذابم
مسئولیت من سنگین است
من آدم کشتهام
با اینکه به نام کافر زیر تیغ من رفتند ولی آنها هم مانند من انسان بودند و جان داشتند و ارزشمند بودند
فقط راه اشتباه را انتخاب کردند
روزی نیست که صبحم را با فکر کردن به آنها شروع نکنم و شبم را با دعا کردن برایشان به پایان نرسانم
(سپس به مردم حاضر در آنجا اشاره کرد و ادامه داد)
این مردم را میبینی؟
اگر یک هفته نباشم، شکی نیست که آنها هم در وادی کافران، زیر تیغ میروند
پس مشکل اول از خود آدماست
از خود من
از خود تو
حالا اگر فرصت داری بنشین تا داستانهایی را برایت بازگو کنم ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختر پرتقالی¹
مطلبی دیگر از این انتشارات
.
مطلبی دیگر از این انتشارات
[تابستانی که خزان شد!..]