سایه سعدی·۱۳ روز پیشبه جای کلمات من بنشین - قسمت هشتمبا یک دست چادر رنگی را جمع کرده بودم و دست دیگرم زیر سینی بود. کنترل چادر از کودکی برایم سخت بود. حالا با این ذهن مشغول، حال نابه سامان و م…
سایه سعدی·۴ ماه پیشبه جای کلمات من بنشین - قسمت هفتمهمانطور که صورتم را با دستمال کاغذی خشک میکردم بیرون آمدم. نگاهم را به زمین دوخته بودم و هیچ راهی مناسبتر از رفتن نمیدیدم. چند قدم به سمت…
سایه سعدی·۶ ماه پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت ششمدستانم ناخودآگاه میلرزید. زبانم به سقف دهانم چسبیده بود. در عرض چندثانیه حس کرده قطرههای عرق روی بدن سرد و بیجانم آنقدر راه گرفته اند که…
سایه سعدی·۱۰ ماه پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت پنجمناگهان قلبم به تپش افتاد. تماسی که یک هفته منتظرش بودم و امروز قیدش را زدم، بالاخره اتفاق افتاد. هرچند در شرایطی نابسمان. ذوق و هیجان و اضط…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات بنشین- قسمت چهارمروی ایوان دراز کشیده و سرم را روی پای گیتی گذاشته بودم. گیتی پرتقالی پوست کنده بود و عطرش فضای ایوان را گرفته بود. دستم را بالا بردم به این…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت سومکلید را توی در انداختم و وارد شدم. دستهایم از خرید میوه و مایحتاج دیگر پر بود. با شانه در را پشت سرم بستم. خریدهای خانه فرصتی بود بیشتر تو…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت دومآرام از جایم بلند شدم. -خوشوقتم. منم وحدتی هستم.نگاهش را از روی برگه برداشت و گذرا نگاهم کرد. بعد برگه را رو به رویم گرفت. بدون هیچ صحبتی.…