مبتلا به اسکیزوفرنی. اینجا از تجربیاتم میگم. به والله، به پیر، به پیغمبر فیلم «یک ذهن زیبا» رو دیدم.
لحظاتی با اسکیزوفرنی کاتاتونیک...

+ کجا رفته بودی؟
_ هیچ جا.
+ آخه ندیدمت.
_ شاید چون نخواستی که ببینی.
+ شاید هم واقعاً رفته بودی.
_ نه! من هیچ جا نمیرم. یادت نیست؟ گفته بودم همیشه هستم تا ازت مراقبت کنم.
+ مراقبت؟! اینکه مجبورم کردی شیشه ماشین مردم رو خرد کنم مراقبت بود؟
_ البته که بود. بعضی چیزا هست که تو دلیلش رو نمیدونی. من هم دلیلش رو نمیدونم. ولی باید انجام بدی.
(صدایی گفت:« طبق معمول حق با اونه؛ نه تو.)
_ بلند شو.
+ نه! من مطمئنم که دیوونه نیستم و تو وجود نداری؛ به حرفات گوش نمیدم.
_ بلند شو.
(صدای زنی گفت:«به حرفش گوش کن و به آرامش برس.)
+ نه نه! آرامش من تو این چیزا نیست!
_ پس آرامش به خوردن یازده تا کلونازپام تو روزه؟!
سکوت..... (یه بسته ی قرصِ روی میز نگاه می کنم.)
_ اون یازده نفر رو می بینی؟! همه شون با من موافق اند و فقط تویی که مخالفت می کنی.
+ تو چی هستی؟ یه جور نیروی ماوراءالطبیعه که بهم دستور میده چیکار کنم؟ من به این چیزا اعتقاد ندارم.
_ اگر اعتقاد نداری چرا شیشه های ماشین رو خرد کردی؟ اون هم دستور من بود برای حفاظت از تو.
باز هم سکوت... ( ششمین قرص را با یه لیوان آب میخورم.)
_ من خودِ تو هستم. خودِ خودت. همه ی کارهایی که انجام دادی، خودت بودی.
+ من نمی تونم به خودم دستور بدم و بعد دستورم رو اجرا کنم.
_ میتونی. مثل همه ی کارهایی که کردی. راستی اون آرنج کیه اونجا؟
+ یه تیکه از یازده نفر توی ذهنم. فکر کنم مرد اولی.
_ هنوز نمی خوای بلند شی؟
+ نه!
_ بلند شو. مثل فلامینگو! با غرور بایست.
دستانی پنهانی زیر بغلم را میگیرندو بلندم می کنند. می ایستم؛ صاف و مستقیم، درست مثل یه فلامینگو.
صدایی را شنیدیم که میگفت:« اوهوم حالا شدی یک اسکیزوفرنیک کاتاتونیک!»

مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربه ی شب هایم از اسکیروفرنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزیده میم هایی درباره اسکیزوفرنی (پارت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تبدیل توهمات دیداریم به تصویر، با کمک هوش مصنوعی (پارت دوم)