من می روم

در آغوشت میگیرم تا جنازه ات روی دستانم بماند.....این زیباترین مرگی است که میتوانم برایت رقم بزنم
در آغوشت میگیرم تا جنازه ات روی دستانم بماند.....این زیباترین مرگی است که میتوانم برایت رقم بزنم


قبل از رفتن در نامه ام برای تو در همان خطِ اول با مدادی که محکم می فشارم تا پررنگ تر بنویسد خواهم نوشت که هرگز هیچکس به تو خبری از من ندهد تا وقتی که خودت بخواهی خبردارم شوی...تا آخر عمر درگیرِ من خواهی ماند...تظاهر میکنی که نیستی...مقایسه از پا خواهد انداخت تو را...من میدانم در کجای آن قلب لانه ساختم....تو دیگر خوب نخواهی شد....
همیشه چیزی از وجودت در قلبم ته نشین خواهد شد، برای همیشه حتی اگر ترک شویم از همدیگر.....آخرین شانس زندگی کردن را خواستم...تا بتوانم ببینمت...میدانی حیف است تمام آن لحظات زیبا هرگز دیده نشود...برای آخرین بار تکرار نشود...حیف است...تماممان حیف است....من قبول ندارم...تمام آن چیز هایی که برایم گفتی را....به دوست داشتن که می رسد، به شروع که می رسد هردو ی ما سهیم میشویم؟ برای ادامه دادن هردو ی ما لازم است؟ برای پایان دادن فقط حرفِ تو مهم بود؟ تصمیمِ تو؟

پس من چه خواهم شد؟ تا این دنیا تو را می بیند تا زنده ای تا وقتی که روحت آگاهی دارد مسئولی، مسئول کسی خواهی بود که به خودت علاقمند کردی...در برابر غم هایم...اشک هایم...تنهایی هایم...اگر حتی روزی فراموشم کردی....یادآوری خواهم شد...من در تو از تو فراوان ترم.....

من نتوانستم دوست داشتن هایم را نشان بدهم....تمام این مدت برای ام کم بود...من نتوانستم تا به جان آمدنت آزارت دهم....نتوانستم هیچ کاری برای دوست داشتنت انجام دهم...اجازه ندادی...سهم ام از دوست داشتنت را گرفتی....دوستم داشتی اما خودت را بیشتر...دوستت داشتم از خودم بیشتر...این بود فرقِ ما....تو را هرگز ترک نخواهم کرد اما تو ترکم کردی و حتی باز نخواهی گشت....مثل تمام اوقات هرکاری که دوست دارم را انجام می دهم و تو هم به فکر نکردن به حس هایِ من ادامه بده....دیگر هیچ قسمت از تو که برای من است در تو زنده نخواهد ماند...من می روم..نوشتنت می رود....سازت می رود....سرودت می رود.....صدایت می رود....زنده بودنت می رود....من می روم و نفرینِ من برایت می شود از دست دادن لذتِ زندگی!


پ.ن: از دیشب تا حالا پیش نویس رو برای انتشارات فرستادم اما خبری نشد :( پس همینجوری پستش میکنم