انیمه می بینم. رمان فانتزی میخونم.مانگا میخونم. لایت ناول میخونم. فیل و سریال میبنم.داستان مینویسم. خلاصه هرکاری جز درس خوندن میکنم.
قاتل

با دقت به زیر ناخن های جسد نگاه می کردم . هیچ چیزی نیافتم که به نوبه خود عجیب بود . همیشه مقدار کمی از بافت بدن اینجا جمع میشود مگر اینکه قاتل با حلالی خاص آن را پاک کند . پوست سفیدش را با انگشتانم لمس کردم . هنوز گرما از بدنش خارج نشده بود . قاتل همین نزدیکی بود . سریع بلند شدم و آماده مبارزه شدم . دست دراز کردم تا چاقویی که همیشه به پوتینم می بستم را بردارم ولی پیدایش نکردم . ابروانم را در هم گره کردم و دنبالش گشتم . بدون سلاح کارم سخت تر می شد . بالاخره یافتمش . در گلوی قربانی جا خوش کرده بود . به شانسم لعنت فرستادم و بیرون کشیدمش . حتما وقتی جسد را برسی می کردم از جیبم افتاده بود . وایستا ببینم . اصلا من کجا بودم ؟ کی آمدم اینجا ؟ سرم را تکان دادم و افکار مزاحم را کنار زدم . در حال حاضر پیدا کردن قاتل اولویت داشت . قاتلی سریالی که تمام عمر دنبالش گشته بودم .
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرگذشت عجیب سرگئی پانومارنکو، مردی که در زمان سفر کرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنها...(4) قسمت آخر!
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدای...