پستهای مرتبط با داستان کوتاه تعداد کل پستها: ۲۲ سایر پستها با این تگ در ویرگول MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه بخند! بخند! آنقدر بخند تا بمیری! ✅... نور خیره کننده شمعها بهم پیوسته و ستونیشکل به طرف سقف گُر گرفت... MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه آخرین مرد روی ماه به بالا نگاه کردم و جز تاریکی مطلق چیزی ندیدم . فکر میکردم که تاریکی... MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه قاتل با دقت به زیر ناخن های جسد نگاه می کردم . هیچ چیزی نیافتم که به نوبه خ... سید مهدار بنی هاشمی در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه صبحانه ی خون آلود داستان کوتاه پروکسیما در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه آتش درون داستان کوتاه علی دادخواه در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه دختر داخل ایستگاه داستان کوتاه Mohadeseh. ghiasi در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه او به شنیدن اعتیاد داشت.. موهایش را آشفته بافته بودتیشرت گشادی پوشیده و در آشپزخانه سر و صدایی ب... ali.heccam در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه صدای... ساعت از سه صبح گذشته بود و ... ali.heccam در کنج داستان نویسی ۴ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه چندمتر مانده به انتهای کوچه... چندمتر مانده به انتهای کوچه... آراد جمشیدی در کنج داستان نویسی ۴ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه یک داستان خیلی کوتاه • تیغ_ ما دو نفر، تنها در کویر روی زمین داغ دراز کشیده بودیم تا خستگی... ‹ 1 2 3 ›
MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه بخند! بخند! آنقدر بخند تا بمیری! ✅... نور خیره کننده شمعها بهم پیوسته و ستونیشکل به طرف سقف گُر گرفت...
MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه آخرین مرد روی ماه به بالا نگاه کردم و جز تاریکی مطلق چیزی ندیدم . فکر میکردم که تاریکی...
MSD در کنج داستان نویسی ۸ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه قاتل با دقت به زیر ناخن های جسد نگاه می کردم . هیچ چیزی نیافتم که به نوبه خ...
Mohadeseh. ghiasi در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه او به شنیدن اعتیاد داشت.. موهایش را آشفته بافته بودتیشرت گشادی پوشیده و در آشپزخانه سر و صدایی ب...
ali.heccam در کنج داستان نویسی ۴ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه چندمتر مانده به انتهای کوچه... چندمتر مانده به انتهای کوچه...
آراد جمشیدی در کنج داستان نویسی ۴ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه یک داستان خیلی کوتاه • تیغ_ ما دو نفر، تنها در کویر روی زمین داغ دراز کشیده بودیم تا خستگی...