“lost my muchness, have I?”
لعنت بهت اقیانوس!
تمام محتویات صندوق را داخل دریا خالی کرد. وقتی از صخره به پایین پرت می شدند نگاهشان کرد. منتظر بود صدای "شالاپ" افتادنشان در آب را بشنود. اما این اتفاق نیوفتاد. صدایشان در صدای اقیانوس گم و محو شد. هوا توفانی بود و دریا پر جنب و جوش. انگار در حال جشن گرفتن بود و نوشیدنی ای که در دستش بود را هنگام رقص به سمت همه می پاشید!
با آستینش بینی اش را پاک کرد و فریادش را از سر گرفت:«بیا! اینم همه چیزایی که راجع به تو داشت! الان خوشحالی؟! اون کل عمرش داشت تو رو ستایش می کرد و اون وقت تو...» با زانوهایش روی زمین فرود آمد. روی صخره، بالاترین جای ممکن آمده بود تا اقیانوس حقیرتر به نظر برسد. تا آن را از بالا نگاه کند و به اقیانوس بفهماند که چقدر بی رحم و بی احساس و پوچ است!
_پنج تا صندوق به همین بزرگی. همه ش پر از صدف و جلبک و سنگ و عکسایی که ازت گرفته. نوشته هاش راجع بهت. تو کل زندگیش بودی! چرا؟ هان؟ چرا باید غرقش می کردی؟
سرش را بین دستانش برد و به آرامی به چپ و راست تکان داد.
صدای رعد و برق آمد. پشت بندش یکی از موج های اقیانوس به گونه ای به صخره برخورد کرد که قطرات آب با نرمی بر روی پوست ایوا پاشیدند. مانند نوازشی ملایم. انگار اقیانوس می گفت:« نگران نباش. میدونم سوگواری. میدونم دوستت برات مهم بود. اشکال نداره اگه ناراحت باشی. ولی من هنوزم دوست دارم و حواسم بهت هست.» پوزخندی زد و سرش را رو به اقیانوس گرفت. فریاد زد:«نه! ادعای مهربون بودن نداشته باش! اگه دستت بهم میرسید من رو هم غرق می کردی! کور خوندی. من مث کریس احمق نیستم! هر چقدر دوست داری میتونی تلاش کنی خودتو مهربون نشون بدی. من ذات واقعیت رو دیدم.»
برخواست و پشت به اقیانوس شروع به راه رفتن کرد. با آرامش زیر لب گفت:« دیگه حنات برام رنگی نداره.»
ناگهان موج محکمی به صخره برخورد کرد و مقدار بسیاری آب روی صخره ریخت. دقیقا محلی که ایوا در ابتدا آنجا ایستاده بود. سرش را برگرداند و با لحنی تمسخر آمیز گفت:«خطا رفت!»
راه رفتن را از سر گرفت و با خونسردی ادامه داد:« به هر حال...فوقش تا فردا صبح کریس رو پیدا می کنیم و دیگه نمی ذاریم ببینیش.» اقیانوس محکم تر خودش را به صخره کوبید. اما صخره تکان نخورد. ایوا ادامه داد:« حالا ببینم چطوری می خوای جشن بگیری.»
پ.ن: برای اینکه ایوا به خانه اش برگردد باید مسافتی حدود 7 مایل را در جاده ای ساحلی می پیمود :)
ختم جلسه?
مطلبی دیگر از این انتشارات
آویشن و الهام؛ داستان یه زوج سبز?
مطلبی دیگر از این انتشارات
من و من ، ماه و جزیره (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت هفتم )