dark astronaut “lost my muchness, have I?” پستهای dark astronaut در انتشارات کنج داستان نویسی سایر پستها در ویرگول dark astronaut در کنج داستان نویسی ۲ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه شب عروج ... dark astronaut در کنج داستان نویسی ۲ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه بیگانه در جزیره2 ... dark astronaut در کنج داستان نویسی ۲ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه بیگانه در جزیره1 ... dark astronaut در کنج داستان نویسی ۲ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه جلسه من با روانپزشک شاید همه به یه جلسه تراپی نیاز داشته باشن dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه وداع الهام گرفته شده از کیم - مزکین - سوک هی - نبیولا - و رابرت مادزلی dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه لعنت بهت اقیانوس! تو دوستمو ازم گرفتی! dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه میشه آخرشو عوض کنی؟ نه من همینجوری دوسش دارم من این پایانو براش دوست ندارم... همینه که هست. dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه 17 دقیقه دقایق پایانی عمرتو چه جوری می گذرونی؟ dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه گُستاو بعدی این داستان درباره یه شهره، شهری که زمانی مال جادوگرا بوده... dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه احساس گناه یا عذاب وجدان؟ هیچ کدام! آتش را خاموش کرد.آخرین نفر بود که از سر جایش بلند شد.داشت لبخند می زد.... ‹ 1 2 ›
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۲ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه جلسه من با روانپزشک شاید همه به یه جلسه تراپی نیاز داشته باشن
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه وداع الهام گرفته شده از کیم - مزکین - سوک هی - نبیولا - و رابرت مادزلی
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه میشه آخرشو عوض کنی؟ نه من همینجوری دوسش دارم من این پایانو براش دوست ندارم... همینه که هست.
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه 17 دقیقه دقایق پایانی عمرتو چه جوری می گذرونی؟
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه گُستاو بعدی این داستان درباره یه شهره، شهری که زمانی مال جادوگرا بوده...
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه احساس گناه یا عذاب وجدان؟ هیچ کدام! آتش را خاموش کرد.آخرین نفر بود که از سر جایش بلند شد.داشت لبخند می زد....