وقایع نگاری تصویری کتاب زندگی~
وقایع نگاری قهرمان زندگی
قهرمان کوچولو هر شب در زندانش به آسمون پر ستاره نگاه میکرد او شیفته ماه گرد و قلمبه و یه ستاره بود، ستاره که از همه درخشنده تر بود و بهش لقب ستاره ارزوهارو داده بود. او هر شب چشمانشو میبست رو به ستاره ارزوها میگفت که لطف منو انقدر قوی کن که بتونم ۳شرورو شکست بدم ؛ اما درخشان ترین ستاره میدانست اون همچین قدرتی ندارد که آرزوی قهرمان کوچولو رو برآورده کند. سالیان سال شایدم هزاران سال از عمرش گذشته بود و هیچ کسی را غمگین تر از قهرمان کوچولو ندیده بود هر شب چهره امیدوار قهرمان کوچولو را میدید بیشتر مصمم میشد تاکاری کند و سپس یه شب که آسمان ابرهایش را رانده بود ماه چون هلالی نازک هویدا بود از خزانه آسمان کتابی برداشت و به سوی قهرمان کوچولو شتافت. قهرمان کوچولو مانند هرشب به آسمان نگاه میکرد دید ستاره ارزویش هر لحظه به اون نزدیک تر میشود در کمال شکفتی ستاره در مقابلش ظاهر شد و گفت: قهرمان کوچولو من هرشب تو رو نگاه میکردم خواستت را میشنیدم اما من ستاره آرزو نیستم هر قهرمانی باید با تلاش خودش به آرزویش برسد . قهرمان کوچولو با تعجب گفت اما من از کجا یاد بگیرم ؟ ستاره که نورش داشت کم میشد کتاب را به دستش داد و گفت :ستاره که سقوط کند بزودی خاموش میشود این کتاب رو بخون در آن قهرمانی می یابی که مانند خودت اسیر بود اما توانست تا آخرین ورق زندگیش به موفقیت دست یابد .ستاره خاموش شد وجلو قهرمان کوچولو بر زمین افتاد . قهرمان کوچولو گریه کرد و ستاره خاموش را در گلدان بی گلش خاک کرد و مصمم شد که کتاب را تا آخر بخواند(هرچند باید آن را زیر بالشتش قایم میکرد که نگهبان خدمتکار آن را پیدا نکنن)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پَشمکِ زعفرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت هشتم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای نیاز من و یه مسافرِ از همهجابیخبر