"هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد ، میگذرد ??
کایوت ( قسمت هفدهم )
اوفف فردا روز مهمیه دوتا کلاس مهم دارم امیدوارم خواب نمونم
وجدان : خو به جای چت کردن و گشتن توی یوتوب برو بخواب تا خواب نمونی
+: خوابم نمیاااااد جودی
_: باز به من گفتی جودی دنی خانوم ؟
+: دنیی؟ این دیگه چه مخفف اسم مزخرفیه برام گذاشتی آخه چرا دنی ؟
_: حقته تا تو باشی نگی بهم جودی
پوففف اصا حالشو نداشتم دیگه حتی با وجدانمم بحث کنم در نتیجه گرفتم خوابیدم
صبح با صدای جیغ یه نفر از خواب پریدم و قلبمو گرفتم و مدام داشتم فکر میکردم کیه داره جیغ میکشه تا اینکه فهمیدم صدا از بیخ گوش خودمه آروم سرمو برگردوندم و گوشیمو دیدم که داره آلارم میزنه اما چرا صدا جیغ میده ؟!
آلارم رو قطع کردم و رفتم بیرون و سریع یه صبحونه خوردم و لباسامو عوض کردم و یه اسنپ گرفتم
خداراشکر سر وقت رسیدم بدو بدو وارد محوطه دانشگاه شدم که از دور بلا رو دیدم که عین میگ میگ داره میاد طرفم
سریع سر جام ایستادم و با دهن باز و چشای گشاد شده به بلا نگاه کردم که حتی دست میگ میگ رو توی دویدن از پشت بسته بود
با پرت شدن چیزی تو بغلم از فکر در اومدم
_: سلااااام بر دیانا خوشگلههه امروز صبح چطوری بلند شدی عشقم ؟
+: سلاممممم خیلی بد با صدای جیغ بیدار شدم نمیدونم چرا آلارم گوشیم ....
تیز به بلا نگاه کردم
+: کار تو بوددد؟
_: اومم شاید
+: بیشعوررر
_: ساری بیب حالا بدو بریم سر کلاس البته اگه دلت نمیخواد دانا از چار جهت قهوه ایت کنه
+: اولا به من نگو بیب چندشم میشه دوما بدووو بریممم چون اون آقا که داره از در وارد میشه خود عزراییله
_: اوه استاد داناااا
سریع دویدیم سمت کلاس و جا گیر شدیم
ساشا هم اومد و بعد سلام احوال پرسی بکوب درس داد
#: خسته نباشید
با گفتن خسته نباشید خیلی از بچه ها بلند شدن و دور استاد رو گرفتن تا ازش سوال بپرسن ولی من سوالی نداشتم پس با بلا از کلاس رفتیم بیرون
_: اوففف چقدر درس داد آخرای تدریسش دیگه اصا منگ فقط نگاش میکردم
+: هوم دقیقا منم
_: خب من باید برم خونه دیگه این واحد رو ندارم
+: برو برو
_: آااا برم و تو رو با استاد جذاب تنها بزارممم ؟!
بعد از کلی شوخی از بلا جدا شدم و به سمت کلاس حرکت کردم همون موقع ویلاد هم اومد کنارم
+: سلام استاد
_: سلام وقتی تنهاییم میتونی بهم بگی ویلاد
+: ممنون من اینجوری راحت ترم استاد لطفا توی دانشگاه فاصلتون رو با من رعایت کنید و همین طور مواظب حرف هاتون باشید اصلا دلم نمیخواد برام حرف در بیارن
_: اوکی اوکی حالا چرا اینقدر بد اخلاق
جوابشو ندادم و قدم هامو تند تر برداشتم تا برسم تو کلاس
داشتم میرفتم برم تو کلاس که مردی جلوی دیدمو گرفت نگاهمو از قفسه سینش بالا بردم
+: سلام استاد شما هنوز نرفتید ؟
#: سلام دیانا خانوم نه داشتم سوالات بچه ها رو جواب میدادم
سرم رو به نشانه تفهیم تکون دادم سرمو دوباره بلند کردم تا با ساشا خدافظی کنم اما اون نگاهش خیلی عصبی بود و داشت پشت سرمو نگاه میکرد
سرمو برگردوندم و ویلاد رو دیدم که اون هم متقابلا با نفرت و خشم به ساشا نگاه میکرد
متعجب بهشون نگاه میکردم و اصلا نمیفهمیدم چرا اینجوری بهم نگاه میکنن با صدای ساشا به سمتش برگشتم
#: بهه دوست قدیمی پارسال دوست امسال آشنا کم پیدا شدی ?
_: والا ما همینجاییم شما کم پیدا شدی رفیققق قدیمی ?
#: میبینم برای سهم بقیه دندون تیز کردی
_: من کاری به سهم بقیه ندارم من سهمی که حقم باشه رو حتی اگه مال صمیمی ترین دوستم باشه میخوامش
+: ببخشید چرا شما دو نفر اینجوری هستید لطفاً هر خصومتی با هم دارین بیرون دانشگاه حلش کنید
با این حرفم هر دو با چشمای خونی بهم خیره شدن داشتم خودمو مورد عنایت قرار میدادم که ...
#: دیانا خانوم درست میگن بعدا میبینمت ویلاد
_: منم همینجور آقای به اصطلاح ساشا ?
به اصطلاح ساشا ؟! یعنی اسم واقعی استاد دانا هم ساشا نیست و مثل ویلاد هویت واقعیشو مخفی کرده ؟! اما چرا ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آینه اتاق 201 ساختمون فاطمیه1
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت نهم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
پادشاه و پیشگو