بدون هیچ دلیلی نوشتم...! نیمه های شب است از اینجا که ایستاده ام ماه کامل با چاله های طوسی رنگ را به چشم می بینم، نسیمی که صورتم را نوازش می کند و لا به لای گیسوانم…
عشق چیست؟ به راستی عشق چیست؟ و یا حتی کیست؟ کودکی سرکش که به دنبال رام کننده تنشش می گردد؟ یا میان سالی که همراهی برای خواندن روزنامه در گوشه آسایشگا…
یلدایت مبارک؟ :))شاید!! امسال هم زمستانش از آن سال هاست، از آن سال هایی که من به قاب چشمانت در قاب عکس کهنه و قدیمی خیره می شوم.از آن شب های بلندی ست که گوش می سپا…
تو قاتل می شدی یا مقتول؟ من ماندلا کروز هستم! دختری که دیوانه شناخته شده است!مردم شهر با انگشت مرا نشان می دهند! می گویند صداهایی که می شنوم همه از سر توهم است، حتی…
نویسنده جوان؟! من مبینا ترابی هستم...یک نویسنده نوجوان! از تجربه های نداشته یک دختر هفده ساله با افکاری صد ساله می نویسم. عاشقان ماه همان هایی هستند که با…
روز نویس نویسنده...! مبینا ترابییادداشت نویسنده :در پشت دروازه های مرگ ایستاده بودم. صدای فریاد های گوش خراش را می شنیدم.می شنیدم و می دیدم که چگونه در منجلاب خ…
پیش از مرگ می نویسم... سرزمینمیادداشت نویسنده:صدای ضجه های شهر امانم را بریده است...شهر فریاد می زند یا مردم...؟در اعماق تاریکی و بی خبری سقوط کرده ایم از حال یکد…
ما عدالت داریم! نویسنده مبینا ترابیزندگی ناهموار...جنایات پوچ...برای جوان ها سخت می گذرد!بدون علامت، بدون راهنما، روی نخ نازک راه رفتن!پشت تیرببون که می ای…
دختر با صدای بلند نمی خندد! عکس نوشته مبینا ترابی با صدای بلند بخند، نه اصلا قهقه بزن...صبر کن ببینم! به تو می گویند دختر با صدای بلند نمی خندد؟ بیخیال آن ها شو! دنیا…
می گفت بنویس درد بخوان من! عکس نوشته مبینا ترابیمن دلم برای عطر اقاقیا، سرشماری ماهی های حوض فیروزه ای... لبخند پر عشق پدر بزرگ به چهره خندان مادر بزرگ... دویدن هایم…