بازنده

حالم بده حالم خیلی بده، کل وجودم درد می‌کنه

می خوام فکر کنم که همش خوابه همش یه کابوسه همش توهمه... من نمی خوام ترسو باشم من نمی خوام فرار کنم من نمی خوام شونه خالی کنم من نمی خوام از خونم برم از اتاقم من نمی خوام ول کنم برم نمی خوام ... همیشه میگم ما اولشم خوشبخت نبودیم که الان ناراحت باشیم بدبخت بودیم و بدبخت تر شدیم، من هیچ دلبستگی ندارم حالم از این وضعیت بهم می خوره وقتی فکر می کنم هیچی نیست همش پوچیه حتی نمی تونم از ثانیه بعدی حرفی بزنم، هیچی از آینده نمی تونم تصور کنم هیچی خالی خالی شدم، قالب تهی کردم ... حالم از اینکه نگران از دست دادنم بهم می خوره کاش نبودم کاش تموم میشد :)) من نمی خوام ترسو باشم نمی خوام ولی یا باید به هیچی فکر نکنم یا کاملا چیز وحشتناکی جلو چشممه

احساس می کنم تهی شدم تهی از امید تهی از هر چی که باعث بشه مثل یه مرده متحرک نباشم :)) کاش برگردم به زمانی که کل دغدغه م این بود که چه جوری به دوستام بگم نمیام بیرون و بپیچونمشون کاش اون موقع بود :)) من حالم بده خیلی بده ... خیلی اولین باره خیلی اولین باره که عمیقأ در مونده شدم اولین باره که نمی تونم بلند بشم اولین باره که حتی اون یک دلیل خوب رو بین هزاران دلیل بد پیدا نمی کنم ... من خیلی می ترسم آره می ترسم از اینکه دیگه خونمونو نبینم می ترسم از اینکه دیگه مامانمو نبینم می ترسم من خیلی می ترسم خیلی می ترسم :)) من کاملا غرق شدم دارم خفه میشم ... من نمی خوام مامانمو تو این تهران نفرین شده ول کنم و برم که زنده بمونم من این زنده بودنو نمی خوام، زنده بودنی که هزار تا مرگ بدتره رو نمی خوام ... همش میگفتم هر کی داره می‌ره یه ترسوعه خونتون اینجاست باید بمونید یعنی چی که دارید از خونتون می‌رید خونتون اینجاست... ولی الان خودم شدم از اون ترسو ها :)) من نمی خوام برم می دونم رفتنم با خودمه برگشتم با خدا... کاش هیچ وقت مجبور نبودم کاری رو بکنم که دلم اصلا به انجامش رضا نمی‌ده ...

خونم به جوش اومده از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد من هیچ کاری به هر چی که قبل این اتفاق بوده و هر چیز سیاسی که در حال حاضر در جریانه ندارم من فقط یه چیزو خوب می دونم اونم اینکه اینجا خونمونه خب؟! خونه آدم از خونش فراز نمیکنه ... آدم به هموطنش خیانت نمیکنه، ولی می دونی مشکل کجاست؟! اینکه خیلی وقته آدما به چیز دیگه ای تبدیل شدن! شاید یه موجود ناشناخته حروم زاده ... خونم به جوش اومد وقتی داستانی رو شنیدم که یه افغانی داره جاسوسی می‌کنه و تو خونه مردم جلو چشم ماها به ما خیانت می‌کنه... آره نژاد پرستم نژاد پرستم وقتی که مفت مفت اومدن تو مملکت ما و زاد و ولد کردن و گفتن روزی میرسه که اینجا میشه کشور افغان ها آره نژاد پرستم برای خلئنای بی پدر و مادری که خیانت می کنن از اون مهم تر نژاد پرستم سر ایرانیایی که فقط اسمشونو گذاشتن ایرانی ولی حروم زاده هایی بیش نیستن آدم بیشتر از دشمن از خودی می خوره از همونایی که سر یه سفره نشسته باهاشون... اگه حق انتخاب داشتن به جای مرگ بر اسرائیل می گفتم مرگ بر خائن مرگ بر هر چی وطن فروشه... هیتلر میگه: اگر خواستی سرزمینت را آزاد کنی ده گلوله در تفنگت بگذار ، نه گلوله برای خائنین و آدم فروشان و تنها یک گلوله برای دشمنت کافیست...

قسم می خورم اگه یه روز اسلحه داشتم دشمن رو نمی زدم... آدمای به ظاهر دوست اطرافمو می زدم...

بزدل نباشید... نمی فهمم مگه این جون آدم چیه که سرش حاضر به هر کاری هستید... بابا اینجا خونمونه... کشورمونه... هر چقدر هم که پر شده باشه از یه مشت خائن

کاش اگه تموم شدنی هست آنقدر ادامه دار و دردناک نبود ...

احساس می کنم