برسد به دست خودم!!!


سلام دختر بهار!!!

خوبی؟دلت گرم و سرت سلامت است؟

دختر سر به راه زنبق!!!

میدانی چند سال است ندیدمت؟؟؟

آخرین باری که دیدمت باران بود ...باران شکوفه های گیلاس!!!

نشسته بودی در ایوان خانه ی پدری و نامت را با شکوفه های گیلاس و گلبرگهای بنفشه مینوشتی!!!


آخرین باری که در آغوش کشیدمت تنت بوی نان میداد و نگاهت طعم شکلات!!!


آخرین باری که دستهایت را گرفتم سرد بود و نمدار...مثل شبهای ارسباران!!!


دلتنگتم دختر سبزه و سنجد و سمنو!!!


هنوز هم تاکهای خانه ی پدری به عشق لبخندهایت شراب می اندازند؟؟؟


هنوز هم طلای روشن‌موهایت میرقصند به ساز بادهای شمالی!!!


نگو که تلخ شده شکلات چشمهایت...نگو که لبخندهایت آب رفته!


نگو که دنیایت اندازه ی عاشقانه هایت نیست!


نگو گم کردی گوشواره های پرونه ای ات را!





از دختر شکوفه های گیلاس به خیال روشن کودکی هایم!!!


گم‌کردم دختر نوروز را!!!


از پدرم سراغ خنده هایم را بگیر...


از مادرم سراغ گریه های شبانه ام...


از خواهرم سراغ عاشقانه های یواشکی...


یافتی اش اگر مژدگانی ات محفوظ است رفیق!!!




آسیه محمودی