به خواب رفته های بیدار

بگویید درب های آسمان را بگشایند، زمینیان طاقت بریده اند و زمین را کلافه کرده اند.
بگویید ذهن های به خواب رفته بیدار شوند، چشم های بسته شده باز شوند، سرهای به زیر برف رفته، آشکار شوند.
زمین را خواب فرا گرفته است، طوفان قبل از آرامش عجب هوایی دارد. زمین را بیدار کنید، طوفان بشود هر چه هست، نیست می شود.
وقتی همه خوابن چه کسی باید بیدار بماند؟
آنان که خودشان را به خواب زده اند، همه کاره اند.
آنان که بیدار مانده اند، تنهایی را درک می کنند.
بی خواب شده ها چه کنند؟ نه خوابشان می برد و نه بیداری را طاقت می آورند.
غربت آشکار شده، شکایت های نگفته، گرم شدن های ناگهانی، خشکسالی و کم آبی، رودخانه های شبیه فاضلاب، درختان در معرض تیغ، موجودات بی زبان، این ها همه میراث ماست برای نسلی که ما را نخواهند دید. یا ما خودمان را به خواب می زنیم و آنان را نخواهیم دید.
آیا زمین ما را خواهد بخشید؟ آیا نوزادان ما را خواهند بخشید؟
می خواهم بخوابم اما خوابم نمی برد، می خواهم بیدار بمانم اما تنها می مانم، پس بهتر است من هم خودم را به خواب بزنم تا کسی مرا بازخواست نکند.
من هم می خوابم، وجدانم را هم می خوابانم. بیدارم نکنید طاقت بیدار ماندن را ندارم. آرام آرام احساس خواب آلودگی می کنم و به خواب می روم. یک خواب عمیق و طولانی و دیگر نمی خواهم بیدار شوم.
خوابیدن و خواب بودن دردسر کمتری دارد، نه آزاری به دیگران می رسانم و نه دیگران مرا می آزارند.
هر چه بدبختی و ظلم و فساد است، تقصیر آنان است که بیدار مانده اند و نمی خواهند بخوابند. لااقل خودشان را به خواب بزنند تا شاید کم کم خوابشان ببرد و بگذارند آنان هم که خوابیده اند، خوابی آسوده داشته باشند.
بی خیال اصلا به من چه هر کس می خواهد بخوابد هر کس می خواهد بیدار بماند.