تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی!
دوست دارم یک ساعت در روز کار و زندگی را تعطیل کنم و به توفکر کنم!
چای بریزم و بنشینم روی صندلی چوبی گوشه ی ایوان و خیره به آسمان،به توفکر کنم!
آبنبات زنجبیلی را بگذارم گوشه لپم و گرم شود جان و تنم و به تو فکر کنم!
هایده گوش کنم و شاملو بخوانم و چای بنوشم و به تو فکر کنم!
دوست دارم شب باشد و اردیبهشت و عطر یاس همسایه و چمن نم خورده بوستان سر خیابان !!!
ماهتاب باشد و کاپوچینو و لورکا و عطر نان داغ و نم باران!!!
اصلا برف باشد و چله ی زمستان و بوی چوب نیم سوز و عطر تلخ و تند مردانه ی رهگذر ناشناس !!!
راستش فرقی نمیکند هایده بخواند یا کرت کوبین...لورکا بخوانم یا حافظ...باران باشد یا برف...ازشمال نسیم عطر کندلوس و گزنه و نارنج بیاورد یا بادهای مخالف بوی کپور و خلیج و نیزار!
فقط یک ساعت در روز من باشم و عکسهایت و خیالم و دوستت دارمهای شیرینت!!!
من باشم و ساعتی که کش بیاید و من به تو فکر کنم!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساس مشابه، قفس ذهن یا Just like you
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوقلمون شب عید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مثلِ ریلِ قطار