تا می توانی بخند، خنده داروی ارزان قیمتی است♡^^ (INTJ)
جنگِ خونینِ صلح

شلاق میزنم بر تن ابرهای بارور،
شب از شب پر میشود و نخوت سیاه چاله ها، ساز و سرودِ زمین و ظلمت را می نوازد.
شیون شب تا به سحر پژواک میشود و من بی وقفه، خویش را از خویش میرانم.
زندگی جامه ی مرگ را به خود میآویزد و عبوس در متروکه ای میماند،
تا درد سنگین سینه ام در افق بگسلد و حصار جسم به خاک و جوانه ی روح،به نور باز گردد.
غریوِ دریا کشتی را در هم میشکند و خود خاکستر میشود؛
تا آتش طغیان نکند و جهان آزاد شود از مجاب کننده های ریاضی وار!
شلاق میزنم بر تن ابر های بارور،
تا شیشه ها از مشت های وحشی و مستانه ی باران در هم شکنند
و سردار بزرگ روز سپید،
از پس پرتو نور جدا مانده از خورشید، طلوع کند و بی وقفه ظلمت را به باد بسپارد.
اینجا از افق تا شفق جدالی است سخت و خونین؛
برای آنان که گور ها دستانشان را
و لحظات پایشان را بسته اند،
و میان این دو طنابی است مصنوع، می گوید آزادی و می خواهد چیز دیگری.
شلاق بر عقربه ی ثانیه شمار که جانکاه میگذرد و
سایه ی مبهم تاریکی را بر زمان میگسترد؛
تا خشم ابر و هیاهوی رعد
در بردبار زندگی ممزوج شود،
و سکوتی به بلندای آخرین شب تاریک بیافریند.

عطیه اسکندری
29 مهر
"1401"
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیاط خانمِ زیرزمین خاطره ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
درس هایی که بودنشان با نبودنشان فرقی نکرد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
واکسن گارداسیل ( HPV ) چیست؟ قیمت؟ چطور بخریم؟