داروگ·۶ ماه پیشخار پاشنهدرد پاشنه صبحها بدتر بود. دردش تا حدی بود که توان راه رفتن نداشتم. بهزور خودم را میکشیدم. میکشیدم که دیرم نشود. دیر نرسم. دیر شده بود و…
داروگ·۲ سال پیشاز شنبه و یکشنبهبدندرد، سردرد. چشمهایی که میسوخت و خارشش آزار میداد. شنبه با این دردها و آه و نالهها گذشت. شب هم که با دلخوری و ترشرویی تیرهتر شد.یک…
داروگ·۲ سال پیشعید میآمد؟سوزش عمیق افسردگی در گرمترین روزهای سال گلویم را سخت میفشرد. احساس غریقی دورافتاده در بیرون شهر را داشتم. هرچه دستوپا میزدم بیفایده بو…
داروگ·۳ سال پیشروزمرههای معمولی یک ذهن درماندهروزهایی که گذشت روزهای خوبی نبود. پادرد و پرش پلک امانم را بریده بود. مسکن اولین و آخرین گزینه روی میز بود. عربدههای یک ولگرد و حضورآدمها…
داروگدرکتاب باز·۳ سال پیشپلکی که پرواز میکند و دختری که نمیخندددیشب را خانه مادرم ماندم. دو هفته امتحاناتم پیش روست. احتمالاً نمیتوانم بیایم. ترجیح دادم امشب را بمانم که غیبت دوهفتهایام کمتر به چشم ب…
داروگ·۴ سال پیشنگران و آشفته مثل فرانکفورتیهاقرار شد مکتب فرانکفورت را من ارائه کنم. اولش فکر نمیکردم اینقدر مفصل و گسترده باشد. گسترده که چه بگویم شاید بهتر باشد بگویم سر دارد اما ته…
داروگ·۴ سال پیشمن از نهایت شب حرف میزنم، از نهایت تاریکینوشتههای این مدت من خیلی بی سر و ته شدند..مثل افکارم، مثل آرزوهایم و خیلی چیزهای دیگرم..کلا من هیچ وقت آدم خوشحال و سرخوشی نبودم، گاهی با…