رقصیدن با لیزا
آرام به سمت او رفت, دستش را گرفت و از او پرسید : خانوم با من میرقصید؟ او که حدودا هم سن پیرمرد بود با لبخندی گوشی لبش به او نگاه کرد و از جایش بلند شد پیرمرد هر دو دستش را گرفت و شروع کردند به رقصیدن پاهای شان را با هم حرکت میدادند و دستانشان را بالا و پایین میبردند رقص زیبایی بود بقیه مهمان ها هم به وجد آمده بودند بعد از این که رقص شان تمام شد رفتند و پشت یکی از میزها نشستند هر دو خیس عرق شده بودند پیرمرد همینطور که میخندید به او گفت: ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم. زن خیلی آروم گفت: لیزا هستم . مرد هر از چند گاهی به یکی از حرکات رقصشون اشاره می کرد و میگفت: اما شما اونجا خیلی خوب بودین من اونجا داشتم همه چیز رو خراب می کردم و لیزا با لبخندی میگفت: نه شما هم خوب بودین با اینکه سنتون خیلی زیاده و هر دو شروع میکردند به خندیدن. بعد از خوردن چند لیوان لیموناد پیرمرد دوباره به لیزا گفت: دوشیزه تمایل دارید دوباره با این مرد پیر برقصین لیزا هم بدش نمیومد دوباره برقصه برای همین از جاش بلند شد دوباره شروع کردن به رقصیدن خوب میشه گفت این دفعه رقصشون محشر بود وقتی داشتن میرقصیدن همه مهمونا صحنه رو خالی کردن تا اونا بتونن راحتتر برقصن بعد از تمام شدن آهنگ پیرمرد با بوسیدن دست لیزا از او تشکر کرد و از آنجا خارج شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
که مرا...
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارغوان داشت نگاهم میکرد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ