آقای (سابقاً) راوی
روزنوشت | چهار: روزها در راه
____________________
۲۴ تیر
صبحها داستانی دارد. این که قبل از همه بیدار شوی و در سکوت لباست را بپوشی که مبادا کسی بیدار نشود و بعد هم آرام، بزنی بیرون. هوا هم این روزها آن قدر گرم است که حتی ۷ صبحش هم ۱۱ ظهر است. اما از خانه که بیرون رفتی میبینی ۷ صبح آن قدر هم صبح نیست. کوچه بیدار است و بیدارتر از آن خیابان و چهارراه. صبح را آنهایی میبینند که اواخرِ شب میزنند بیرون. از خودِ سحر هم سحرخیزترند. اینهایی که میآیند و میایستند سر کوچه، منتظر سرویس که بیاید دنبالشان. مثلاً حوالی ساعت ۵ صبح. تابستان ۵ صبح هوا روشن است. اما همین ساعت در پاییز و زمستان، مساوی است با کنگرۀ بینالمللیِ غمهای دو عالَم در کاسۀ سر و جامِ قلبِ آدم. تازه ببین آنها که از شب شروع میکنند و بعد از صبح تمام دیگر چه میکشند. نارنجیپوشها.... رها کنم.
من بعد از این که بیدار میشوم، صبحِ زود، نیاز دارم دقایقی بگذرد تا حالم سر جایش بیاید و از برزخیِ ناشی از کمخوابی، در بیایم و بتوانم رسماً روزم را شروع کنم. در همین فاصله و اواخرِ برزخ، این روزها پادکستی را مینیوشم به نام «روزها در راه». پادکستی است پسندیدنی. بنکدارِ تهرانی آمده است و در هر اپیزود، چند بخش از روزنوشتهای شاهرخ مِسکوب را ( که من همیشه خیال میکردم مَسکوب است) خوانده و ضبط کرده و با موسیقی و اصوات، رنگوبوی زیبایی به آن بخشیده است.
یادداشتهایی که از آذرِ ۵۷ آغاز میشوند و تا ۷۶ به درازا میکشند. از بس این چند قسمت که گوش کردهام خوب بود، دلم نیامد زود گوش بدهم و جلو بروم. و حیفم آمد نیایم اینجا و چند کلمهای صحبتش را نکنم. صدا و خوانش بنکدار خیلی ویژه و گیرا نیست. البته میتوان گفت سبکِ صدای او اندکی نامأنوس است و زیر و تیز و موجدار، و این را یک ویژگی به حساب آورد؛ اما نکتۀ این پادکست نهچندان فرمِ آن که محتوا است. قلمِ مسکوب فوقالعاده است. راحت و روان و کامل و دلواپَس. و مهمتر از آن، بازۀ زمانیِ این نوشتههاست. یعنی دقیقاً و به معنای تامِ جمله، در بحبحۀ میوهدهیِ انقلاب اسلامی. و باز هم دقیقاً، اینجور نوشتههای راحت و روزانه و جزئینگر، چیزی است که ما نیاز داریم برای مواجهشدن و خوانش و بازخوانی و گشتوگذار در تاریخ.
حال مسکوب از جایی روایت میکند که یک راوی باید ایستاده باشد. یعنی از خیابان و همسطح با مردم و در تلاش برای فهمِ آنان و ارائۀ فهمِ خود از ماجراها. در اینجا ما شاهد خاطرات یک انقلابی یا یک فردی که در درونِ جریانِ ویژهای که نقشی در پیشبردِ انقلاب، یا جلوگیری از آن داشته باشد نیستیم. ما نوشتههای یک تقریباً بیطرف را میخوانیم که میبیند و دنبال میکند و تردید دارد که موضعِ همهجانبه و حمایتگرانۀ تامّی از یک جناحِ ویژه بگیرد. با این که بهسانِ اکثریتِ مردمانِ آن روزگار، با اصلِ این سرنگونی و انقلابِ تمامعیار، موافق و همراه بوده است. و نه لزوماً با همۀ جزئیات و مفادِ آن.
تا اپیزودِ سوم که من گوش دادهام، ما نامۀ همسر شاهرخ را نیز که برای او از تهران به پاریس فرستاده است میخوانیم. چه بسا در ادامه، نامهها و روایتهای دیگرانی را نیز بخوانیم و شاهد باشیم. در «روزها در راه» تا اینجا که من گوش کردهام به نظر میرسد که سانسور و ممیزیِ خاصی وجود نداشته باشد و حرفهایی زده شده که اصولاً میبایست زده نشود. یعنی برخی نظرات مسکوب و همسرش شاید چندان خوشایند نباشد برای حکومت(یها). در هر صورت پیشنهادش میکنم و خودم نیز گوش خواهم کرد.
فضای چنین آثاری را بسیار دوست دارم. فضای روزانهها، خاطرات و یادداشتهای روایی و امثالِ اینان. خاصّه آنهایی که در برههای ویژه خلق شدهاند و روایتگرِ روزها و ساعات و دقایقِ وقایعی تاریخی هستند. البته که نباید انحصار قائل شد. و نباید کمین کرد تا واقعهای خارقالعاده و عظیم از راه برسد و بعد شروع کرد به روایت. چه، همین اکنون نیز تاریخ درحالِ ساختن و پرداختن است و ما همزمان که در آن زیست میکنیم باید به ازدستنرفتنِ آن نیز، توجه کنیم.
بیگمان تکتک لحظاتِ زندگیِ هر فردی، و بهواقع هر فردی، ارزشِ خوانش و تعمق و تحقیق و بررسی را دارد. آری هر کسی که دست به قلم و دوربین و دیگر ابزار ببرد و ثبت و ضبط کند و این کار را بهخوبی انجام دهد، ارزش خواندهشدن و توجه را دارد؛ هر آدمی که حتی از زندگیِ کوچکِ خودش، از تعطیلات و کار و درسش، از حماقتها و رذالتهایش، از نحوۀ غذاخوردن و عادات و حساسیتهای خاصِ بهداشتی و نظافتیاش، از روابطش و خلاصه همۀ اجزای زندگیاش روایتی را بسازد.
این تراوشاتِ زادهشده از بطنِ سرِ مردمان، و این نظرات و قضاوتها و توصیفات و حسرتها و ایکاشها و آرزوها و نقدها و نِقها و نالههاست که تصویری نزدیک به آن چه که هست را شکل میدهد و تنوع و تکثر را به رسمیت میشناساند و مدارا را در آدمها بالا میبرد و حقیربودنِ آدم در برابر این عظمتِ بیپایانِ هستیهای کوچک و درشت را نشان میدهد و تکبر را سرکوب میکند. شاید به همین دلیل باشد که ما معمولاً چیزی را روانتر و راحتتر از رُمان نمیخوانیم و بیش از هر چیز، از خواندنِ آن لذت میبریم. چون با زندگی و آدم و روایت سروکار دارد و ترکیبی نیکتر از این سه، مگر یافت میشود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاموش بودن انسان با ترس!
مطلبی دیگر از این انتشارات
راستی رسیدنا چه طعمیه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک عاشقانه بی صدا