تا می توانی بخند، خنده داروی ارزان قیمتی است♡^^ (INTJ)
زاده ی خزان...
آبان از سفر رسیده
خسته و بی رمق لب ایوان نشسته،
مادرم چای و نلبکی می آورد
پدر چکمه های پلاستیکیِ ساق بلند و سبزش را دستی می کشد
پاییز فنجانش را بر می دارد
داغِ داغ است،
فوتش می کند؛
می ریزد برگانِ درخت خرمالویِ حیاط
و قاصدک ها به پرواز در می آیند
پنجره های خانه اندک اندک بخار می گیرند
سرما حاکم شده
سینی نارنگی و انار دلربایی می کند،
آسمان مدهوش است و زمین سرمست
پاییز دگر نوبرش است!
و من متولد شده ی فصل بی کرانه ها و یاقوت های سرخ انارم...
تولدم مبارک!(:
عطیه اسکندری
4 آبان
"1400"
مطلبی دیگر از این انتشارات
راستی رسیدنا چه طعمیه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
رفتن و ماندن، کشته شدن و مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
شهریور و کتاب ...