سعی کنید زندگی کنید ، نه انکه زنده بمانید.
روزی را شروع کردم مانند روز های دیگر.
چشم بندم را از روی چشمانم برداشتم و به سقف اتاقم که کمی بخاطر دود های ناشی از بخاری از سفیدی خود در آمده و کدر شده بود خیره شدم. همیشه وقتی از خواب بیدار میشوم از خودم میپرسم:
چرا باید بیدار بشوم؟ چرا باید به سر کلاس بروم؟ چرا باید رویا هایم را دنبال کنم و در نهایت بمیرم؟ آیا همین سوال ها است که ادم را افسرده و بی انگیزه میکند؟و کلی سوال های دیگر که نمیتوانستم هیچ جوابی به آنها بدهم.
با همین تفکرات و اندیشه ها پتوی خاکستری-صورتی ای که مادرم چندین روز پیش برایم خریده بود را از روی خودم برداشتم و پاهایم را که بخاطر پیاده روی ای که دیشب با دوستانم داشتیم هنوز درد میکردند،بر روی زمین گذاشتم.
به دست و صورتم آبی زدم تا به اصطلاح «شیطان از روی صورتم پاک بشود»
من نمیدانم این شیطان کار و زندگی ندارد؟ چرا هرروز صبح باید روی صورت من بنشیند و تازه، آنقدر سست و ناتوان است که با یک آب زدن بر صورتم ناگهان میرود؟
امروز از روز های دیگر متفکر تر بودم. بدین معناست که از روز های دیگر بیشتر تعقل میکردم و به سوالاتی که صبح از خودم پرسیدم فکر کردم. دنبالش رفتم ، در سایت های مختلف کلی مقاله خواندم که مطلب اصلی همه آنها این بود: انگیزه چیزی است که انسان را بر روی پای خودش نگه میدارد
از اینگونه صحبت های انگیزشی خوشم نمی آمد. به نظرم آنقدری که باید جذاب نبودند و در نهایت، آدم را با حرفای هایشان چیز خور میکردند و گولت میزدند و امید واهی میدادند. برای همین هم هست که هیچوقت به سمت کتاب های انگیزشی نرفته ام. همینگونه نا امید و خسته به سایت ها سر میزدم که به یک سمبل لاتین برخوردم. به آن Memento mori گفته میشد. بدین معنا بود که تو "باید" بمیری. یعنی اگر مردنی در کار نبود،زندگی ای هم نیز جریان نداشت، چون تو میدانستی که برای همیشه وقت داری. در این مقاله که نه چندان کوتاه و نه چندان بلند بود، میگفت:
اگر این سوالات را از خودتان میپرسید شما به دنبال انگیزه نیستید. شما به دنبال معنای زندگی هستید. راست میگفت. من همیشه به دنبال معنای زندگی بوده ام و فکر هم میکنم همه اینگونه اند. همه به دنبال معنای زندگی اند ولی تعریف هرکس از معنای زندگی فرق میکند.
زندگی میتواند برای یک نفر ، شخص مورد علاقهاش باشد. میتواند کارش باشد، میتواند رسیدن به اهدافش باشد، میتواند پیدا کردن دوست های متعدد و متعهد باشد، و حتی میتواند برای کسی زندگی هیچ معنایی نداشته باشد یا حتی معنای زندگی برای کسی همه اینها باشد!
من جزو دسته ای بودم که همه چیز را باهم میخواستم.
از آن روز به بعد دیگر این سوال را از خودم نپرسیدم . میدانید چرا؟ چون به این عقیده رسیدم که باید هرچیز را به موقع اش انجام داد.
زیرا ما زندگی میکنیم تا بمیریم. چون اگر مرگی در کار نبود زندگی ای نیز نبود. زندگی کردن با زنده ماندن زمین تا آسمان فرق میکند. سعی کنید زندگی کنید، نه اینکه زنده بمانید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کدنویسی با محمدرضا حقیری - شیگرایی در پایتون
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزنوشت | چهار: روزها در راه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهم زندگیست