شهریور و کتاب ...

بندرانزلی _ خیابان سی متری
بندرانزلی _ خیابان سی متری


شهریور رو دوست دارم . وقتی تازه نارنگی های ترش , با پوست سبز در میاد و تو عصر های نسبتا خنک اواخر شهریور , مقدمه ای بی پایان, برای پاییز زودرس در خاطر من ایجاد میشه . شاید شهریور رو به خاطر پاییز دوست دارم , چون طبیعی ه که گاهی اوقات انتظار لذت بخشه , انتظار پاییز ... دوست داشتن رو عموما به عنوان معلول در نظر میگیرن , یعنی دوست دارم , به این علت... برای یک بار هم که شده , میخوام دوست داشتن علت باشه. شهریور رو دوست دارم, چون دوست دارم ! اسم شرایط فعلی من رو میشه گذاشت وقفه ی مطلق . کارشناسی دو ماه ه تموم شده و ارشد قبول شدم . نه امتحانی , نه درسی و نه هیچ الزام و التزامی . حس جالبی ه , برای دومین بار این حس و دارم . دفعه ی اول فاصله ی دیپلم و کارشناسی بود . یعنی مرداد و شهریور 96 . یادمه اون سال بیشتر وقتم و با سینما و تئاتر پر میکردم. شب ها هم تا دیروقت ادبیات کلاسیک ایران رو مطالعه میکردم و
خلاصه حسابی از تموم شدن مدرسه خوشحال بودم . اما الان به حس اون موقع م قبطه میخورم! حس میکنم اون موقع آزادتر بودم , رهاتر ... از چی؟ نمیدونم... انگار هرچی سن بالاتر میره , حس رهایی کم تر میشه . کاش اصلا این شهریور ,همون شهریور 15 سال پیش بود, همون نارنگی های ترش که پدربزرگ برام پوست میگرفت,
همون درخت گردو ی خونه مادربزرگ که همیشه پر از کلاغ های راه گم کرده ی پاییزی بود... راستش این میل به گذشته در ذات انسان" پساپست مدرن" حک شده! نه اینکه الان بد باشه, ولی اون موقع شهریور یه حس دیگه ای داشت... یه جورایی میخوام سعی کنم الان هم به همون حس شهریور کودکی ها برم. شاید چند سال بعد بخوام به حس شهریور امسالم برسم! راستی امسال چه حسی دارم؟ به نقل استاد صالحی:"دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست...؟ " این جور که اوضاع گواهی میده این ترم هم مجازی ه! لعنت به کرونا... رشته ی من , یعنی روانشناسی کودکان استثنایی, پر از کارهای عملی و فعالیت هایی که باید حضوری باشه , چه در محدوده دانشگاه چه در کارگاه ها و کارورزی ها , مجازی بودن دانشگاه یعنی گند زدن به تحصیل . یعنی فرمالیته شدن واحد ها, یعنی لعنت بر کرونا... فقط و فقط امیدوارم دانشگاه حضوری بشه...


میخواستم فارغ از حال و هوای روانشناختی , یادگارهای فیزیکی هم از این شهریور برای خودم به یادگار بزارم! از این رو, هر شنبه کتاب خریدم . هربار چندتا کتاب که با مود من سازگار باشه. زیاد کتاب میخرم , یه جورایی سالهاست که هرچی پول دارم کتاب خریدم! ولی این شهریور فقط شنبه ها کتاب میخرم! صرفا براساس شهود درونی به این چرخه رسیدم! کتاب رو که همیشه میخرم , ولی این شهریور فقط شنبه ها! تمام نکته در همین شنبه های شهریور ه ! شاید خنده دار باشه ولی این کار به من آرامش داد ... تا اینجای متن رو بازخوانی کردم , دیدم پایان جمله ها بیشتر از نقطه, علامت تعجب گذاشتم , یعنی زندگی اینقدر عجیبه!؟ یه وقتایی تو زندگی هست که آدم واقعا خسته میشه از فکر کردن به برنامه های زندگی و تحصیل و کار و... , دوست داره فارغ از خیال هرچیز فقط گوشه ای دراز بکشه و موسیقی گوش کنه , کتاب بخونه , چیزی بنویسه , سازی بنوازه یا هرکاری که آرامش کامل رو به فرد القا کنه . الان دقیقا به همین جا رسیدم...

سینا /شهریور 00