فکرامو آجر کردم چیدم دور خودم، یهو دیدم جز تاریکی دیگه چیزی نمیبینم
منو به حال خودم نزار من شنا بلد نیستم...
جلوی من می نشینی و حرف میزنی
-- علی
-- علی
+ ها
- فهمیدی چی گفتم ؟
نه سخت است به تو گوش دادن
غرق میشوم در چهره ات ، در نگاهت
تقصیر من نیست شنا بلد نیستم
+ حالت خوبه ؟
آری من آرامم
آرام تر از آبی که بعد از طی رودخانه های فراوان به اقیانوس رسیده
بگذریم
اجازه میدهی ماچت کنم ؟
انقدر محکم که صدایش گوش جهان را کر کند ؟
میخواهم با بوسه ام تمامت را بالا بکشم تا در من باشی درون من
اینگونه همیشه با من خواهی بود
یکبار دیگر با من حرف بزن
قول میدهم اینبار سعی ام را بکنم
ایندفعه به تو گوش میدهم
از هوای این شهر خسته ام
میخواهم هوای تو را نفس بکشم
صبر کن
اصلا بیا ماشینی بخریم و درونش را خانه کنیم
سفر کنیم به نقاط دور
پیاده شویم و دست در دست هم طول خیابان شهری که متعلق به ما نیست را قدم بزنیم
تو از هوایش بگویی و من به تو گوش دهم
تو از مغازه هایش بگویی و من به تو گوش دهم
تو از امکاناتش بگویی و من به تو گوش دهم
بگذارم این چند دقیقه صدایت گوش هایم را نوازش کند
حتی زبانم نیز کار گوش هایم را تحسین میکند
نگاهم به آسمان می افتد
هوا گرفته است اما از باران خبری نیست
مگر غیر از این است که باران باید اینجور موقع ها سر و کله اش پیدا شود
حتی باران هم به تو حسودی میکند و اینبار نمی بارد
باران ببار مگر غیر از این است که تو دوستدار عشاقی
تویی که حال و هوای عشاق را تلطیف میکنی
تویی که رنگ میپاشی به این شهر و نگاه ها را زیبا میکنی
ببار و فضا را تلطیف کن
با من لج نکن
چه کنم که بخت با من یار بود و زیبا ترینش نصیب من شد
هعی
بارانی نمی بینم
در عوض سرما بی محابا جولان میدهد
میدانی، حتی اگر هستی با من لج کند
من تورا دارم
پس بیا
بیا و دستان سردت را به من بده
بگذار بدنم از گرما تهی شود
شاید اینگونه دنیا زیبایی هایش را داشته باشد
شاید ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه ای بسیار کوتاه از زندگی استاد شهریار
مطلبی دیگر از این انتشارات
خوشبختی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مخروبه شهر_قسمت چهارم