تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
هماغوشی واژه ها!
شعر میخواندی برایم!
کلمات می پیچیدند به هم...تاب میخوردند!
می و معشوق...باده و ارغوان!
هماغوشی واژه ها را دیدم وقتی تو برایم شعر میخواندی!
تو لورکا دوست داشتی و من نزار قبانی!تو ساز غرب میزدی و من ساز شرق!
تو حافظ میخواندی و قسم چشمهای شاخه نبات میخوردی تا فالت نیک باشد و من دلم میرفت برای گلایه های عاشقانه ی سعدی!
از تو چه پنهان دوست داشتم آیدا باشم و خدای کوچک تو و تو بامداد عاشق من!
وااای نمیدانی که چقدر حسادت میکردم به بلقیس وقتی نزار قبانی میگفت :بلقیس زیباترین شاه بانوی بابل بود...زیباترین نخل عراق وقتی راه می رفت!!!
در رویاهایم میشدم سیمین و هر هزار امیدم تو بودی!
تو که شعر میخواندی حتی وقتی از مرگ سهراب میخواندی و گرفتار شدن رستم در دام نابرادر و بغض میکردی من عاشقت میشدم!!!
از فروغ میخواندی و عین می بارید بر تن شین و می نشست بر دل قاف!
واژه ها مادر عاشقانه هایمان هستند!
شعرها تو را به آغوشم هدیه دادند!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه داستان (نمایشنامه) مکبث، الهام بخش سریال زخم کاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
بستن برنامه ها در مک با Force Quit یا بستن اجباری
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک روز نت وصل میشود!