هماغوشی واژه ها!

شعر از نزار قبانی
شعر از نزار قبانی

شعر میخواندی برایم!

کلمات می پیچیدند به هم...تاب میخوردند!

می و معشوق...باده و ارغوان!

هماغوشی واژه ها را دیدم وقتی تو برایم شعر میخواندی!

تو لورکا دوست داشتی و من نزار قبانی!تو ساز غرب میزدی و من ساز شرق!

تو حافظ میخواندی و قسم چشمهای شاخه نبات میخوردی تا فالت نیک باشد و من دلم میرفت برای گلایه های عاشقانه ی سعدی!

از تو چه پنهان دوست داشتم آیدا باشم و خدای کوچک تو و تو بامداد عاشق من!

وااای نمیدانی که چقدر حسادت میکردم به بلقیس وقتی نزار قبانی میگفت :بلقیس زیباترین شاه بانوی بابل بود...زیباترین نخل عراق وقتی راه می رفت!!!


در رویاهایم میشدم سیمین و هر هزار امیدم تو بودی!


تو که شعر میخواندی حتی وقتی از مرگ سهراب میخواندی و گرفتار شدن رستم در دام نابرادر و بغض میکردی من عاشقت میشدم!!!


از فروغ میخواندی و عین می بارید بر تن شین و می نشست بر دل قاف!


واژه ها مادر عاشقانه هایمان هستند!

شعرها تو را به آغوشم هدیه دادند!



آسیه محمودی