نانوا هم جوش شیرین می زند...
هنوز بیدار نشده ام
بیشتر از اینکه بیدار باشم، مدت زمان طولانی در خواب هستم، بالاخره قرص ها کار خودشان را کردند، به دکتر گفته بودم که در تجویز اول میزان خواب آلودگی ام بیشتر شده است، اما انگار او فقط به این فکر می کرد که تنها راه برای اینکه افکار مزاحم را از سرم بیرون کند این است که مدت زمان بیشتری را در خواب بگذرانم.
البته گاهی زیاد هم بد نمی گذرد، مثلا امروز چند بار حس خوبی را در خواب تجربه کردم اما دلم می خواهد این را به دنیای بیداری هم منتقل کنم، این طور منفعل بودن را دوست ندارم، هرچند می دانم باید دوره درمانی را تکمیل کنم و قرار نیست تا ابد این روند ادامه پیدا کند.
از ساعت های بیداری برای مطالعه و نوشتن روزمرگی ها استفاده می کنم، انگار یک کتاب را دارم می نویسم که متشکل از اعتراف ها و درخواست های شخصی می باشد که کمی هم بی شرمانه است، اما اشکالش چیست، کسی که قرار نیست آنها را بخواند و پس از اینکه کاغذ های سفید سررسید تمام شد، یا آن را می سوزانم و یا اینکه به سطل بازیافت پرتش می کنم و این باعث می شود که شاید یک نفر از روی کنجکاوی نوشته هایم را بخواند و به نظرش جالب بیاید.
بعد ممکن است آن را به نام خودش چاپ کند، بهتر، همه آن اعترافات بی شرمانه و درخواست های نامعقول را به گردن او خواهند انداخت و من بی آنکه آبرویم را از دست بدهم، نسخه ای از کتاب را می خرم و دوباره به خزعبلاتی که نوشته ام نگاهی می اندازم و با خود خواهم گفت کاش به چیزهای بیشتری اعتراف کرده بودم.
به این فکر می کنم روزی که از دست قرص ها خلاص شوم، شروع خواهم کرد به نوشتن یک کتاب درست و حسابی، اگر روزی حداقل پنج صفحه هم بنویسم بعد از چند ماه می توانم آن را به مرحله انتشار برسانم ولی اینکه آیا ناشری پیدا شود که کتاب من را منتشر کند خودش داستانی دارد.
از این بابت نگران نخواهم بود که کتابم چاپ نشود، راه حل آسان است، دوباره آن را پرت می کنم داخل سطل بازیافت و شاید دوباره یکی پیدا شود و بتواند آن را به نام خودش چاپ کند، این بار ولی افسوس خواهم خورد که چرا اسم من روی جلد کتاب به عنوان نویسنده نیست ولی حداقل خوشحال خواهم بود که بالاخره انتشاراتی پیدا شده است تا آن را چاپ کند.
می دانم که دارم رویا بافی می کنم، این ها اثر خوابیدن زیاد است، انگار توهم تمام وجودم را در بر گرفته و دقیقا نمیدانم مشغول گفتن چه چیزهایی هستم. امیدوارم به زودی بیداری کامل را تجربه کنم و در واقعیت زندگی جدیدی را شروع کنم.
دوم دی 1400
علی دادخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستان میخواهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلند شو مرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوری