پاییزانه عاشقی

سلام.

صبح زیبای آخرای شهریور، ابرهای خاکستری و سوز سرما، بوی نمناک پاییز به خودش گرفته و آدم رو به خیال و رویا می بره.

پاییز رو فصل عاشقی گفتن انگار.

نمی دونم دلیلش چیه!

شاید به خاطر رنگارنگی برگ های گرمِ نارنجی و زرد و قرمزش باشه که یادآور قلب تپنده عاشقاست.

یا شاید رویای قدم زدن با همراه ابدی زندگیه که دست در دست در جنگلی زیبا به سمفونی برگ های خشکیده بر زمین لبخند می زنن و دوان دوان زیر رقص ریزش برگ های درختان همدیگه رو به آغوش می کشن.

شایدم به خاطر عاشقی باشه که روی نیمکت همین پارک شهر، به روبرو خیره شده و از دلتنگی و فکر جدایی معشوق متولد پاییزش، رُو به افسردگی و تخیل برده و دائم آه می کشه.

اصلا فکر کنم اینکه غروب ها هم دل آدم می گیره، به خاطر رنگ آسمونشه که برگ های پاییزی رو تداعی می کنه و جدایی ها و دلتنگی های عاشقانه رو.

همه اینها به کنار، به نظر میاد از مزاج سرد و خشک پاییز باشه که آدم حالِ گرفته ای پیدا می کنه و ذهنش پر از خیالات می شه و دوس داره بیشتر بخوابه و رویای بیشتری ببینه.

پاییز برای من تداعی تنهایی ها و بی معشوق بودنه.

بذارید بیشتر بخوابم، شاید بیاد و در آغوش بگیره منو.


کمتر از ده روز به پاییز مونده 1400.