پلوتو ۲

لطفا و حتما قبل از پلوتو۲، پلوتو۱ رو بخونید. اطلاعات علمی داستان هم اکثرن واقعیت دارند. پلوتو۱ رو سال ۹۸ نوشتم و سرگذشت سال ۹۷ رو توش شرح دادم، وقتی پلوتو۱ رو مینوشتم مطمئن بودم روزی پلوتوی ۲ رو خواهم نوشت و حالا وقتشه؛ سال ۹۹ بعد از انتشار‌متن فکر نمیکردم مورد استقبال قرار بگیره و از این بابت دلگرم هستم. لازم به ذکر هست، پلوتو بین رفتن به آندورمدا و موندن و ترد شدن در منظومه دچار تردید شده و ادامه ماجرا در پلوتو۲...
لطفا و حتما قبل از پلوتو۲، پلوتو۱ رو بخونید. اطلاعات علمی داستان هم اکثرن واقعیت دارند. پلوتو۱ رو سال ۹۸ نوشتم و سرگذشت سال ۹۷ رو توش شرح دادم، وقتی پلوتو۱ رو مینوشتم مطمئن بودم روزی پلوتوی ۲ رو خواهم نوشت و حالا وقتشه؛ سال ۹۹ بعد از انتشار‌متن فکر نمیکردم مورد استقبال قرار بگیره و از این بابت دلگرم هستم. لازم به ذکر هست، پلوتو بین رفتن به آندورمدا و موندن و ترد شدن در منظومه دچار تردید شده و ادامه ماجرا در پلوتو۲...





پلوتو تصمیم گرفت، یک تصمیم پر از تردید، با چاشنی تلخِ اجبار.نرفت، به آندرومدا نرفت، چون فکر نمیکرد اونجا چیزی درست بشه و حوصله دوباره اخراج شدن نداشت.
ولی به یک امید برگشته بود فقط یک دلخوشی.

توی منظومه هم کسی بهش محل نمیگذاشت، پلوتو یخ زده بود نمیتونست گرد بشه و شکل بیضی شده بود، همه فکر میکردن بخاطر یخ زدگیه ولی نه، بخاطر قلبش بود، شکسته بود و دوکانونی شده بود مثل یک بیضی...
تازه هرکی میرفت و برمی‌گشت میگفت پلوتوخیلی بد بو شده، اورانوس می‌شنید ولی حرفی نمیزد؛چون منشا بوی بد توی منظومه خود اورانوس بود، سیاره بد بو...
عطارد از دور باهاش حرف میزد و بگو بخند راه انداخته بود ولی جز یک تبسم سرد کاری از پلوتو برنمیومد.

نپتون برگشته بود، شده بود‌همونی که پلوتو آرزوشو داشت ولی این بار پلوتو دوکانونی شده بود و دیگه دوستش نداشت، توی منظومه همه چی سرجاشه جز قلب پلوتو که شکسته بود...

رفتن ۷۲ روزه پلوتو فقط روی یک‌نفر هیچ اثری نگذاشته بود، بیخیال ترینشون،بی وفا ترینشون کسی‌که دل پلوتو پیشش گیر بود(عمق فاجعه رو گرفتی)، زحل...

پلوتو فقط به یک چیز دلش خوش بود و شایدهم بخاطر همون از منظومه نرفت؛ وقتی تو مدار بیضویش در دورترین فاصله نسبت به سیارات قرار می‌گرفت با خودش میگفت: کاش بشه یجوری با زحل حرف بزنم.

ایام می‌گذشت و پلوتو صبر میکرد و انگار هیچ‌کس حواسش به پلوتو نیست اون چند باری خواسته بود تا از طریق مریخ با زمین بتونه ارتباط برقرار‌کنه، ولی مریخ هم اون مریخ سابق نبود، دروغ می‌گفت.توی حرکت هماهنگ شده ۳ماه پلوتو بازی خورد، به غرور شکستش رحم نکردن.

مشتری ادعای رفاقت میکرد اما یه شب با چند خورده سیارک پلوتو رو مسخره کردن، حتی یکی از اونها چندتا شهاب به سمت پلوتو پرتاب کرد و پلوتو عقب تر رفت...

انگار هیشکی با پلوتو نبود، احتمالا داری از حال و هوای خورشید می‌پرسی! فکر‌کنم حتی پلوتو رو دیگه نمیشناسه ولی یه بار، و شاید ناخواسته(باورنکن) نگذاشت زحل بره سمت پلوتو.

گفته میشد یک طوفان کیهانی از کهکشان های دور در راه هست، میگفتن به هرسیاره‌ای بخوره مریض میشه، قطعا اگه قرار بود وارد منظومه بشه اولین سیاره پلوتو بود...

مدتی گذشت، موج دوم طوفان به پلوتو خورد،‌پلوتو افتاد فکرشو بکن؛ بقیه چی فکر میکنن؛ پلوتو هم بیضی شکل هم بد بود و هم مریضِ، یه شب ساعت ۹ پلوتو حس کرد دیگه زنده نمیمونه، صرفه هاش خونی شده بود، و طوفان کیهانی درصد بالایی از ریه پلوتو رو درگیر کرده بود، خیلی باخودش فکر کرد و فهمید این همه دل‌خون شدن برای اون بی مرام ها ارزششو نداشته، یاد روز اول افتاد که از نپتون جلو زد و به خورشیدِظالم همه حرفاشو زد، چه روزای تلخی...

برخلاف تصورش پلوتو زنده و بالاخره زمستون شد، پلوتو حس میکرد فقط زیر‌ چتر منت منظومه رفته و دلیلی بر موندن دیگه نیست،‌ پلوتو طوفانی از تهدید ها و تهمت ها و تردید هارو پشت سر گذاشته بود،‌جرات بیشتری برای تصمیم پیدا کرده بود. ناگفته نماند تمام زمستون زحل به سفر رفته بود و خبری از منظومه نداشت.

پلوتو ۲ماه با منظومه قهر کرد، طبق انتظار هیشکی سراغی نگرفت؛ فقط مشتری با همون تعنه و تمسخر‌های همیشگی میخواست اونو از رفتن منصرف کنه، مریخ هم که قبلا گفته بود؛ دلیل دروغ گویی هاش موندن پلوتو تو منظومه بود، انگار اینبار رفتن یا موند پلوتو براش مهم نبود، حتی میگن یه جایی گفته که از رفتنش خوشحال میشم...

پلوتو تو تصمیم‌گیری جدی تر شد، و طبق یک اعلام رسمی اینبار خودش از منظومه خارج شد. عطارد نارحت شد.

همه منتظر لحظه شکوهمند ورود پلوتو به آندرومدا بودند، خود آندرومدهم خوشحال بود، در ظاهر نشون میداد پلوتو رو دوست داره، ولی پلوتو هیکشی رو دوست نداشت، و به هیچ جا نرفت، یک جزیره فضایی برای خودش ساخت و شد تنها سیاره کهکشان خودش، کهکشانی به وسعت یک سیاره با چند قمر کوچولو.

وقتی زحل از سفر برگشت از هیچی خبر‌نداشت، ساعت ۱۰ شب رفت پیش پلوتو، گفت که عوض شده و میخواد تغییر کنه و دیگه اون سیاره قبلی نیست

پلوتوباور نکرد ولی اصرار های زحل غیر عادی بود انگار واقعا تغییر کرده بود، پلوتو گفت که من از منظومه رفتم
زحل گفت: مهم نیست من باز کنارت میمونم

پلوتو چند هفته ای صبر کرد تا متوجه صداقت زحل بشه، بعد از چندبار جواب رد دادن و باز هم اصرارهای مکرر زحل، پلوتو با بی میلی و کرختی قبول کرد، چون میدونست زحل شخصیت ثابتی نداره.

یک شب پلوتو به مهمانی دعوت شد، مهمانی در نزدیکی آندرومدا، همه چیز بطور طبیعی برگزار شد و شب وقتی برگشت خونه، با پیامی از زحل مواجه شد که انتظارش رو هم می‌کشید، نوشته بود بخاطر نزدیک شدن تو به آندرومدا مادیگه باهم ارتباطی نخواهیم داشت و تمام.
پلوتو حدس می‌زد زحل اون شب باور‌نکرده بود که واقعا پلوتو از منظومه رفته و وقتی متوجه واقعیت شد به دنبال بهونه ای برای جدایی بود.


دل‌شکسته پلوتو جایی برای شکسته شدن نداشت، بیشتر از این ناراحت بود که چرا اینقدر راحت زحل میزنه زیر حرفش، از این بی رحمانه تر وقتی پلوتو داشت با آدم هایی که نوشته هاشو میخوندن درددل ‌میکرد، زحل خیلی ناراحت شد، و پلوتو شد آماج حملات، زحل هر چیزی میدونست رو گفت، هر برگی داشت رو کرد، تا پلوتو خورد بشه.

پلوتو دیگه هیچ حسی به منظومه و سیارات منظومه نداشت برای همین به سادگی ازشون عبور کرد، اون فعلا نمیخواد به آندرومدا بره.
درواقع نیاز داره تو تنهایی خودشو ترمیم کنه و از این ۳ سال درس بگیره، تا قوی بشه تا گرد بشه و برگرده
پلوتو تنهایی‌ رو‌ به تحقیر ترجیح داد، پلوتو فراموش نکرد تمام این ماجرا هارو بخاطر بیضوی شدن مدارش تحمل میکنه؛ ولی از بیضوی شدنش پشیمون نیست و قراره فصل جدید رو شروع کنه، اون قوی بودنشو ثابت میکنه...