نانوا هم جوش شیرین می زند...
یادداشت های شبانه (3)
صدای آلارم گوشی میگه باتری صددرصده، صادقانه ترین پیام برای من،
قبلا روی پشت بوم می خوابیدم، نور زیاده و نمیتونم ستاره هارو ببینم، گاهی صدای بلندی از پنجره های روبرو به گوشم میرسه، انگار همیشه یکی هست که دلش می خواد همه بفهمن تو خونش چی میگذره
هنوز هیچ پیامی از هیچ آدم مهمی برام نیومده، لیست تماس های دریافتی هم خالیه، آیا این میتونه یه شروع باشه ؟
شاید پستچی آدرسو گم کرده و نامه هارو اشتباهی میبره برای یکی دیگه، هرکی هست خوش بحالش، میتونم تصور کنم بعد از دریافت کلی پاکت رنگی چه حسی داره، راستی میشه سلام منو هم بهش برسونی، بگی تقصیر من نبود، نمیدونم چرا کوچمون عوض شده و پلاک خونمون رو دادن به یکی دیگه،
من هنوز بیدارم، تصمیم دارم از فردا شب دیگه رو پشت بوم نخوابم، آفتاب صبح نمیزاره ادامه خوابمو ببینم، از اون طرفم صدای گنجشک ها هم کمی کلافم می کنه.
اون پایین، تو تاریکی تا هر وقت که بخوام می خوابم، خوشحالم که دنیا اصلا بهم کاری نداره، انگار تاریخ مصرفم تموم شده،
راستی اگه وقتی هیچ نامه ای دریافت نکنی، زنده بودن چه معنایی داره ؟
24 مرداد 1400
علی دادخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه اتفاقی برای برنامهنویسانی که وارد حوزهی مدیریت نمیشوند میافتد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مربای صدایت!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شما میتونی کسیو بکشی؟ نه! (داری اشتباه میکنی!)