دارم برای نوشتن بهتر تلاش میکنم اگه دوست دارین کنارم باشید .
اصالت انسان
سالها و دهه ها و هزاره ها دارند رد میشوند و من هنوز گوشه اتاق قدیمی زیر زباله ها، زیر سیاهی ها و برق نگاه ها و بین صداها ؛ گوشهامو با دستهام و چشمهامو با پاهام پنهان میکنم .
شاید صد سال دیگه که از زیر خاک بیرون بیاورندم هنوز توی همین حالت گیر کرده ام . اصلا از همان ابتدا این چنین بدنیا آمده ام . گمانم درست است که میگوییند انسان در درد زاده شده است . این حالت که مدام به ان بازمیگردم ؛ نشانه ضعف عمیق من است . از اعتراف به آن میترسم . ترس گرچه با دستانم نوشته میشود اما لب هایم هرگز قادر به اعتراف آن نیستند . چه میتوان کرد این گوشه ای از اصل من است .
اصالتی انسانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوی بارش آزادی پشت میلههای یک زندانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
رنجِ تئاتر بیمخاطب و حظِ کوکاکولا
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنونِ خالقِ واژهها